569
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

محمّد بن اشعث به ابن زياد پيغام داد: اى امير! آيا نمى‏دانى كه مرا به سوى شير بيشه و شمشيرى بُرَنده در دست قهرمانى دلاور، از خاندان بهترينِ مردمان، فرستاده‏اى؟!

راوى مى‏گويد: عبيد اللّه‏ بن زياد به او پيغام داد: به او امان بده. جز با امان دادن، بر او دست نمى‏يابى. محمّد بن اشعث به او گفت: واى بر تو، اى فرزند عقيل! خود را به كشتن مده. تو در امانى. مسلم بن عقيل گفت: من نيازى به امانِ خيانت‏كاران ندارم. سپس به نبرد با آنها پرداخت و چنين رجز خواند:

سوگند خورده‏ام كه جز آزاده نميرم،

هر چند كه مرگ را نوشابه‏اى تلخ بيابم.

خوش ندارم كه فريب و گول بخورم.

هر مردى، روزى با شر رو به رو مى‏شود.

شما را مى‏زنم و از سختى و گزندى نمى‏هراسم.

راوى مى‏گويد: محمّد بن اشعث او را ندا داد و گفت: واى بر تو، اى فرزند عقيل! به تو نه دروغ گفته مى‏شود و نه فريبى در كار است. اين گروه با تو نمى‏جنگند. خود را به كشتن مده.

راوى مى‏گويد: مسلم بن عقيل به سخن ابن اشعث، توجّهى نكرد و همچنان مى‏جنگيد تا از زخم‏ها سنگين شد و در جنگيدن، كم‏توان شد و افراد دشمن نيز بر او فراوان شدند و تير و سنگ به سوى او پرتاب مى‏كردند. مسلم مى‏گفت: واى بر شما! چرا به من سنگ پرتاب مى‏كنيد، آن گونه كه به كافران پرتاب مى‏شود، در حالى كه من از خاندان پيامبران و نيكان هستم؟! واى بر شما! آيا حقّ پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و نسل او را پاس نمى‏داريد؟!

راوى مى‏گويد: سپس مسلم با وجود ضعفش به آنها يورش بُرد و آنها را شكست داد و در ميان درها متفرّقشان كرد. آن گاه باز گشت و به درِ خانه‏اى كه آن جا بود، تكيه داد. آن گروه به سوى او باز گشتند. محمّد بن اشعث بر آنها بانگ زد: او را رها كنيد تا با او گفتگو كنم و بفهمم چه مى‏خواهد.

راوى مى‏گويد: آن گاه ابن اشعث به او نزديك شد تا آن كه رو به رويش ايستاد و گفت: واى بر تو، اى فرزند عقيل! خود را به كشتن مده. تو در امانى و خونت به گردن من است.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
568

فأرسل إليه محمّد بن الأشعث: أيّها الأمير، أما تعلم أنّك بعثتني إلى أسد ضرغام، وسيف حسام، في كفّ بطل همام، من آل خير الأنام.

قال: فأرسل إليه عبيد اللّه‏ بن زياد: أن أعطه الأمان، فإنّك لن تقدر عليه إلاّ بالأمان. فجعل محمّد بن الأشعث يقول: ويحك يا بن عقيل! لا تقتل نفسك، لك ۵ / ۵۴

الأمان! ومسلم بن عقيل يقول: لا حاجة إلى أمان الغدرة، ثمّ جعل يقاتلهم وهو يقول:

أَقسَمتُ لا اُقتل إلاّ حُرّا

وَ لَو وَجَدتُ الموتَ كأساً مُرّا

أَكرَهُ أن اُخدع أو اُغرّا

كُلُّ امرئٍ يَوماً يلاقي شَرّا

أَضرِبُكُم ولا أَخاف ضرّا

قال: فناداه محمّد بن الأشعث وقال: ويحك يا ابن عقيل! إنّك لا تكذب ولا تغرّ، القوم ليسوا بقاتليك فلا تقتل نفسك.

قال: فلم يلتفت مسلم بن عقيل رحمه‏الله إلى كلام ابن الأشعث وجعل يقاتل حتّى اُثخن بالجراح وضعف عن القتال، وتكاثروا عليه فجعلوا يرمونه بالنبل والحجارة، فقال مسلم: ويلكم! ما لكم ترمونني بالحجارة كما ترمى الكفار وأنا من أهل بيت الأنبياء الأبرار؟! ويلكم! أما ترعون حقّ رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم وذرّيته؟!

قال: ثمّ حمل عليهم على ضعفه فكسرهم وفرّقهم في الدروب، ثمّ رجع وأسند ظهره إلى باب دار هناك، فرجع القوم إليه، فصاح بهم محمّد بن الأشعث: ذروه حتّى اُكلّمه بما يريد.

قال: ثمّ دنا منه ابن الأشعث حتّى وقف قبالته وقال: ويلك يا ابن عقيل! لا تقتل نفسك، أنت آمن ودمك في عنقي.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 39225
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به