راوى مىگويد: عبيد اللّه بن زياد، هنوز خطبهاش را به پايان نبرده بود كه صدايى شنيد. گفت: اين چيست؟ به او گفته شد: اى امير! مراقب باشيد. مراقب باشيد كه اين مسلم بن عقيل است كه با همه بيعتكنندگانش جلو مىآيد!
راوى مىگويد: عبيد اللّه بن زياد به سرعت از منبر پايين آمد و بلافاصله، داخل قصر شد و درها را بست.
مسلم بن عقيل و شورش او بر عبيد اللّه بن زياد
راوى مىگويد: مسلم بن عقيل، همان موقع به سوى او آمد و پيشاپيش او، هجده هزار تن يا بيشتر بودند و در جلوى او بزرگان و كسانى كه لباس رزم پوشيده بودند، قرار داشتند كه در اين حال، به عبيد اللّه بن زياد، دشنام مىدادند و پدرش را لعنت مىكردند.
راوى مىگويد: ياران عبيد اللّه، سوار شدند و مردم با آنها گلاويز شدند و جنگى سخت ميانشان درگرفت. عبيد اللّه بن زياد و برخى كوفيان، از بالاى ديوار قصر، جنگ مردم را مىنگريستند.
راوى مىگويد: مردى از ياران عبيد اللّه بن زياد به نام كثير بن شهاب، از بالاى قصر با بلندترين صدايش فرياد مىكشيد: هان، اى پيروان مسلم! هان اى پيروان حسين بن على! خدا را خدا در جانها و خانوادهها و فرزندانتان [بيابيد] كه سربازان شام در راه هستند و امير عبيد اللّه بن زياد با خدا پيمان بسته كه اگر بر جنگتان باقى بمانيد و همين امروز باز نگرديد، از عطا، محرومتان مىدارد و با سربازان شام، جنگويانتان را متفرّق خواهد كرد و بىگناه را به جاى گناهكار و حاضر را به جاى غايب خواهد گرفت، تا آن جا كه هيچ كس از نافرمانان، باقى نمانَد، مگر آن كه پيامد كارش را بچشد.
راوى مىگويد: هنگامى كه مردم اين را شنيدند، متفرّق شدند و از مسلم بن عقيل، كناره گرفتند و به يكديگر مىگفتند: ما را به شتاب كردن در فتنه چه كار، در حالى كه فردا سپاهيان شام، دسته دسته مىآيند؟ بر ماست كه در خانهمان بنشينيم و اين قوم را وا نهيم تا خدا، ميانشان را اصلاح كند.