559
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

راوى مى‏گويد: هانى، دست به قبضه شمشير يكى از ياران ابن زياد زد [تا آن را بردارد]؛ امّا آن مرد، هانى را گرفت و نگذاشت شمشير را بردارد. عبيد اللّه‏ بن زياد، فرياد كشيد: او را بگيريد!

او را گرفتند و در يكى از اتاق‏هاى قصر انداختند و در را به رويش بستند.

راوى مى‏گويد: آن گاه اسماء بن خارجه در برابر عبيد اللّه‏ بن زياد برخاست و گفت: اى امير! به ما فرمان دادى كه اين مرد را نزد تو بياوريم و هنگامى كه او را برايت آورديم و بر تو وارد نموديم، صورتش را خُرد كردى و خونش را ريختى و گفتى كه او را مى‏كشى؟!

راوى مى‏گويد: ابن زياد، خشمگين شد و گفت: تو هم اين جا هستى؟

آن گاه فرمان داد اسماء بن خارجه را آن قدر زدند تا با پهلو به زمين افتاد.

راوى مى‏گويد: اسماء را در گوشه‏اى از قصر، زندانى كردند، در حالى كه مى‏گفت: «إنّا للّه‏ وإنّا إليه راجعون»! من خبر مرگم را اعلام مى‏كنم، اى هانى!

راوى مى‏گويد: اين خبر به [قبيله] بنى مِذحَج رسيد. آنها همگى تا آخرين نفرشان سوار شدند تا به درِ قصر رسيدند و فرياد كشيدند و صداهايشان را بلند كردند.

عبيد اللّه‏ بن زياد گفت: اين [صداها] چيست؟ به او گفته شد: اى امير! اينها خاندان هانى بن عروه هستند كه گمان مى‏كنند او كشته شده است.

ابن زياد به شريح قاضى گفت: برخيز و بر او در آى و حالش را ببين و به سوى آنها برو و به آنها اعلام كن كه او كشته نشده است.

راوى مى‏گويد: شريح بر هانى در آمد و به او نگريست. سپس به سوى مردم رفت و گفت: اى مردم ! به سوى فتنه نشتابيد كه سرورتان، كشته نشده است و آن كه به شما خبر داده، باطل گفته است.

راوى مى‏گويد: آن مردم باز گشتند و [از درگيرى] منصرف شدند.

راوى مى‏گويد: عبيد اللّه‏ بن زياد از قصر بيرون آمد و وارد مسجد اعظم كوفه شد و خداوند را حمد و ثنا كرد و رو برگرداند و ديد يارانش در چپ و راست منبر نشسته‏اند و در دستانشان، عمودهاى آهنى و شمشيرهاى از نيام بركشيده است. پس گفت: امّا بعد، اى كوفيان! به اطاعت خدا و پيامبرش محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و اطاعت پيشوايانتان، چنگ زنيد و اختلاف نكنيد و متفرّق نشويد كه هلاك و پشيمان مى‏شويد و خوار و مقهور مى‏گرديد. پس هيچ كس راهى براى خود برنگزيند، كه هر كه هشدار داد، عذر دارد.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
558

۵ / ۴۸

قال: فضرب هانئ بيده إلى قائم سيف من سيوف أصحاب ابن زياد، فجاذبه ذلك الرجل ومنعه من السيف، وصاح عبيد اللّه‏ بن زياد: خذوه! فأخذوه وألقوه في بيت من بيوت القصر وأغلقوا عليه الباب.

قال: ثمّ وثب أسماء بن خارجة إلى عبيد اللّه‏ بن زياد فقال: أيّها الأمير، أمرتنا أن نأتيك بالرجل فلمّا جئناك به وأدخلناه إليك هشمت وجهه وأسلت دمه، وزعمت أنّك تقتله؟! قال: فغضب ابن زياد وقال: وأنت ههنا أيضاً؟ ثمّ أمر بأسماء بن خارجة فضرب حتّى وقع لجنبه.

قال: فحبس أسماء ناحية من القصر وهو يقول: إِنَّا لِلَّهِ وإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ! إلى نفسي أنعاك يا هانئ.

قال: وبلغ ذلك بني مذحج، فركبوا جميعهم عن آخرهم حتّى وافوا باب القصر، فضجّوا وارتفعت أصواتهم.

فقال عبيد اللّه‏ بن زياد: ما هذا؟ فقيل له: أيّها الأمير، هؤاء عشيرة هانئ بن عروة يظنّون أنّه قد قتل.

فقال ابن زياد للقاضي شريح: قم فادخل إليه وانظر حاله واخرج إليهم وأعلمهم أنّه لم يقتل.

قال: فدخل شريح إلى هانئ فنظر إليه، ثمّ خرج إلى القوم فقال: يا هؤاء! لا ۵ / ۴۹

تعجلوا بالفتنة فإنّ صاحبكم لم يقتل، والذي أبلغكم فإنّه أبلغكم باطلاً.

قال: فرجع القوم وانصرفوا.

قال: وخرج عبيد اللّه‏ بن زياد من القصر حتّى دخل المسجد الأعظم فحمد اللّه‏ وأثنى عليه، ثمّ التفت فرأى أصحابه عن يمين المنبر وعن شماله وفي أيديهم الأعمدة والسيوف المسلّلة، فقال: أمّا بعد؛ يا أهل الكوفة فاعتصموا بطاعة اللّه‏ ورسوله محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم وطاعة أئمّتكم، ولا تختلفوا ولا تفرّقوا؛ فتهلكوا وتندموا وتذلّوا وتقهروا، فلا يجعلنّ أحد على نفسه سبيلاً، وقد أعذر من أنذر.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 38970
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به