557
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

هانى گفت: پس در اين صورت، به خدا سوگند، هرگز او را برايت نمى‏آورم. ميهمانم را برايت بياوم؟!

ابن زياد گفت: به خدا سوگند، از من جدا نمى‏شوى، مگر آن كه او را برايم بياورى.

هانى گفت: به خدا سوگند، اين، هيچ‏گاه رخ نخواهد داد.

راوى مى‏گويد: مسلم بن عمرو باهلى پيش آمد و گفت: خدا، امير را به صلاح بدارد! به من اجازه بده با او سخن بگويم.

ابن زياد گفت: هر چه دوست دارى با او بگو، ولى از قصر، بيرونش مبر.

راوى مى‏گويد: مسلم بن عمرو، دست هانى را گرفت و به گوشه‏اى برد و آن گاه گفت: واى بر تو! تو را به خدا سوگندت مى‏دهم كه خود را به كشتن ندهى و يا خاندانت را به سبب مسلم بن عقيل، گرفتار نكنى. اى مرد! او را تسليم وى كن، كه هرگز، او را نمى‏كشد. افزون بر اين، او حاكم است و در تحويل مسلم به حاكم، ننگ و منقصتى براى تو نيست.

هانى گفت: به خدا سوگند، چرا! بزرگ‏ترين ننگ، براى من است كه مسلم در پناه و ميهمان من باشد و فرستاده دختر پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نيز باشد، و من هم زنده باشم و دستانم سالم [و توانا بر شمشير زدن] باشد و ياران فراوان هم داشته باشم [؛ امّا او را تسليم كنم]. به خدا سوگند، اگر من تنها هم بودم، هيچ گاه او را تسليم وى نمى‏كردم تا جان دهم، چه رسد به اين كه يارانى فراوان دارم.

راوى مى‏گويد: مسلم بن عمرو، او را باز گرداند و گفت: اى امير! او نپذيرفت كه مسلم بن عقيل را تسليم كند و در اين راه، حاضر است كه كشته شود.

راوى مى‏گويد: ابن زياد، خشمگين شد و گفت: به خدا سوگند، او را نزد من مى‏آورى يا آن كه گردنت را مى‏زنم!

هانى گفت: به خدا سوگند، در آن صورت، رعد و برق شمشيرها در اطراف خانه‏ات، فراوان مى‏شوند. ابن زياد به او گفت: مرا از شمشير مى‏ترسانى؟ سپس چوب‏دستى پيش رويش را بر داشت و با آن بر صورت هانى كوفت و صورت و بينى او را شكست و ابروى هانى شكاف برداشت.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
556

ما دعوت مسلم بن عقيل ولا آويته، ولكنّه جاءني مستجبراً، فاستحييت من ردّه وأخذني من ذلك ذمام، فأمّا إذا قد علمت فخلّ سبيلي حتّى أرجع إليه وآمره أن يخرج من داري فيذهب حيث شاء.

فقال ابن زياد: لا واللّه‏، ما تفارقني أو تأتيني بمسلم بن عقيل!

فقال: إذاً واللّه‏ لا آتيك به أبداً، آتيك بضيفي؟! فقال: واللّه‏، لا تفارقني حتّى تأتي به، فقال: واللّه‏، لا كان ذلك أبداً.

قال فتقدّم مسلم بن عمرو الباهلي وقال: أصلح اللّه‏ الأمير، ائذن لي في كلامه، فقال: كلّمه بما أحببت ولا تخرجه من القصر. قال: فأخذ مسلم بن عمرو بيد هانئ فنحّاه ناحية، ثمّ قال: ويلك يا هذا! أنشدك باللّه‏ أن تقتل نفسك أو تدخل البلاء على عشيرتك في سبب مسلم بن عقيل، يا هذا! سلّمه إليه، فإنّه لن يقدم عليه بالقتل أبداً، واُخرى فإنّه سلطان، وليس عليك في ذلك عار ولا منقصة.

قال هانئ: بلى واللّه‏، عليّ في ذلك من أعظم العار أن يكون مسلم في جواري وضيفي، وهو رسول ابن بنت رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم وأنا حيّ صحيح الساعدين كثير الأعوان، واللّه‏، لو لم أكن إلاّ وحدي ـ لكن وأنا كثير الأعوان ـ لما سلّمته إليه أبداً حتّى أموت.

قال: فردّه مسلم بن عمرو وقال: أيّها الأمير، إنّه قد أبى أن يسلّم مسلم بن عقيل أو يقتل.

قال: فغضب ابن زياد وقال: واللّه‏، لتأتيني به أو لأضربنّ عنقك! فقال: إذاً واللّه‏ تكثر البارقة حول دارك.

فقال له ابن زياد: أ بالبارقة تخوّفني؟ ثمّ أخذ قضيباً كان بين يديه فضرب به وجه هانئ، فكسر به وجهه وأنفه وشقَّ حاجبه.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 39171
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به