553
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

ابن زياد گفت: چيست؟ گفت: بيرون كوفه، اسبم را مى‏چرخاندم. مردى را ديدم كه به سرعت از كوفه بيرون آمد و راه صحرا را در پيش گرفت. او را نشناختم و خود را به او رساندم و از حال و كارش پرسيدم. گفت كه از اهالى مدينه است. سپس از اسبم پياده شدم و او را تفتيش كردم، اين نامه را با او يافتم. عبيد اللّه‏ بن زياد، نامه را گرفت و آن را گشود و خواند. متن نامه اين بود:

«بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. به حسين بن على. امّا بعد، به تو خبر مى‏دهم كه بيست و اندى هزار كوفى با تو بيعت كرده‏اند. چون اين نامه‏ام به تو رسيد، بشتاب، بشتاب، كه مردم، همگى با تو هستند و به يزيد بن معاويه، نظر و گرايشى ندارند. والسلام!

ابن زياد به او گفت: اين مردى كه نامه را با او يافته‏اى، كجاست؟ گفت: پيشِ در است. گفت: او را نزد من بياوريد.

هنگامى كه آن مرد داخل شد و پيشِ روى ابن زياد ايستاد، به او گفت: تو كيستى؟ گفت: من از وابستگانِ بنى هاشم هستم. گفت: نامت چيست؟ گفت: نام من، عبد اللّه‏ بن يقطين است. گفت: چه كسى اين نامه را به تو داد؟ گفت: آن را زنى به من داد كه او را نمى‏شناسم.

عبيد اللّه‏ بن زياد خنديد و گفت: يكى از اين دو را انتخاب كن: يا مى‏گويى كه چه كسى نامه را به تو داده است كه در اين صورت از دست من نجات مى‏يابى و يا كشته مى‏شوى.

گفت: امّا نامه را كه به تو نمى‏گويم چه كسى به من داده است؛ ولى كشته شدن را ناخوش نمى‏دارم، زيرا نزد خدا، كشته‏اى را بزرگ‏تر از آن كس نمى‏شناسم كه كسى مانند تو او را بكشد.

راوى مى‏گويد: عبيد اللّه‏ بن زياد، فرمان داد گردنش را بزنند. او را نگاه داشتند و گردنش را زدند ـ رحمت خدا بر او باد ـ. آن گاه به محمّد بن اشعث، عمرو بن حجّاج و اسماء بن خارجه، رو كرد و گفت: به سوى هانى بن عروه برويد و از او بخواهيد كه نزد ما بيايد كه مى‏خواهيم با او گفتگو كنيم.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
552

قال: فأخذ عبيد اللّه‏ بن زياد الكتاب ففضّه وقرأه وإذا فيه مكتوب: بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم، للحسين بن عليّ، أمّا بعد؛ فإنّي اُخبرك أنّه قد بايعك من أهل الكوفة نيّف وعشرون ألفاً، فإذا بلغك كتابي هذا فالعجل العجل، فإنّ الناس كلّهم معك، وليس لهم في يزيد بن معاوية رأي و لا هوى، والسلام.

قال: فقال ابن زياد:

أين هذا الرجل الذي أصبت معه هذا الكتاب؟ قال: بالباب. فقال: ائتوني به! فلمّا دخل ووقف بين يدي ابن زياد فقال له: مَن أنت؟ قال: أنا مولى لبني هاشم، قال: فما اسمك؟ قال: اسمي عبداللّه‏ بن يقطين، قال: من دفع إليك هذا الكتاب؟ قال: دفعه إليَّ امرأة لا أعرفها.

قال: فضحك عبيد اللّه‏ بن زياد وقال: أخبرني واحدة من ثنتين: إمّا أن تخبرني مَن دفع إليك هذا الكتاب، فتنجو من يدي، وإمّا أن تقتل!

فقال: أمّا الكتاب فإنّي لا اُخبرك مَن دفعه إليَّ، وأمّا القتل فإنّي لا أكرهه، فإنّي لا أعلم قتيلاً عند اللّه‏ أعظم ممّن يقتله مثلك.

قال: فأمر عبيد اللّه‏ بن زياد بضرب عنقه، فضربت رقبته صبراً رحمه‏الله.

ثمّ أقبل على محمّد بن الأشعث وعمرو بن الحجّاج وأسماء بن خارجة فقال: صيروا إلى هانئ بن عروة فاسألوه أن يصير إلينا، فإنا نريد مناظرته.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 39093
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به