541
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

آن گاه بر منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى گفت: امّا بعد، اى مردم بصره! من حريف كسى هستم كه با من، دشمنى ورزد و زهر كشنده براى كسى كه با من بجنگد، كه هر كسى به تيراندازى با قبيله قارّه بيايد، انصاف ورزيده است.۱

اى بصريان! امير مؤمنان يزيد بن معاويه، مرا به حكومت كوفه گماشته و من، فردا ره‏سپار آن جا هستم، إن شاءاللّه‏ تعالى! برادرم عثمان بن زياد را بر شما گمارده‏ام. مبادا [با او] مخالفت و شايعه‏پراكنى كنيد. سوگند به خداوندى كه خدايى جز او نيست، اگر مخالفت فردى از شما به من برسد، او و كارگزار قبيله‏اش را مى‏كُشم و نزديك‏تر را به جاى دورتر مى‏گيرم تا به فرمان من در آيند. پس بر حذر باشيد از اين كه ميان شما، مخالفى يا دشمنى يافته شود. من پسر زياد هستم و عمو و دايى‏اى با من نستيزيده‏اند. والسلام!

راوى مى‏گويد: آن گاه ابن زياد از منبر فرود آمد. صبح فردا، ميان مردم ندا داد و از بصره، راهى كوفه شد، در حالى كه مسلم بن عمرو باهلى، مُنذر بن جارود عبدى، شريك بن اعور حارثى و خاندان و اطرافيان ابن زياد نيز همراهش بودند. پيوسته رفت تا به نزديكى كوفه رسيد.

حركت عبيد اللّه‏ بن زياد و فرود آمدنش در كوفه و كارهايش در آن جا

هنگامى كه عبيد اللّه‏ بن زياد، نزديك كوفه رسيد، فرود آمد و چون شب در رسيد، عمامه‏اى تيره خواست و سر و رويش را با آن بست و شمشيرش را به گردن آويخت و كمانش را روى شانه چپش انداخت و تيردانش را به پشت بست و چوب‏دستى‏اى به دست گرفت و بر استرِ خاكسترى‏اش نشست و ياران همراهش نيز سوار شدند. پيش آمد تا از طريق دشت، وارد كوفه شد و اين در شبى مهتابى بود كه مردم، منتظر ورود حسين عليه‏السلام بودند.

راوى مى‏گويد: مردم به او و يارانش مى‏نگريستند و او در همين حال به آنها سلام مى‏كرد و آنها هم جواب سلامش را مى‏دادند و شك نداشتند كه او، حسين است. آنها پيشِ رويش راه مى‏رفتند و مى‏گفتند: مرحبا، اى فرزند دختر پيامبر خدا! خيلى خوش آمدى.

راوى مى‏گويد: عبيد اللّه‏ بن زياد، وقتى آن اندازه بشارت دادن مردم به ورود حسين عليه‏السلام را ديد، ناراحت شد ؛ ولى ساكت ماند و با آنها سخن نگفت و جوابشان را نداد.

1.. اين مَثَلى عربى است كه به دليل مهارت قبيله قارّه در تيراندازى و هماوردى كسى با آنها در همين عرصه ، برسر زبان‏ها افتاده است و كنايه از آن است كه به جنگ شخصى كارآزموده در همان زمينه مهارتش مى‏آييد .


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
540

ثمّ صعد المنبر فحمد اللّه‏ وأثنى عليه، وقال: أمّا بعد؛ يا أهل البصرة، إنّي لنكل ۵ / ۳۸

لمن عاداني وسمّ لمن حاربني، فقد أنصف القارّة من راماها، يا أهل البصرة، إنّ أمير المؤمنين يزيد بن معاوية قد ولاّني الكوفة، وأنا سائر إليها غداً إن شاء اللّه‏ تعالى، وقد استخلفت عليكم أخي عثمان بن زياد، فإيّاكم والخلاف والإرجاف، فو الذي لا إله إلاّ هو، لو بلغني عن رجل منكم خلاف لأقتلنّه ولأقتلنّ عريفه، ولآخذنّ الأدنى بالأقصى حتّى يستقيموا لي، فاحذروا أن يكون فيكم مخالف أو مشاقّ، فأنا ابن زياد الذي لم ينازعني عمّ ولا خال، والسلام. قال: ثم نزل عن المنبر.

فلمّا كان من الغد نادى في الناس وخرج من البصرة يريد الكوفة، ومعه مسلم بن عمرو الباهلي، والمنذر بن الجارود العبدي، وشريك بن الأعور الحارثي، وحشمه وأهل بيته، فلم يزل يسير حتّى بلغ قريباً من الكوفة.

ذكر مسير عبيد اللّه‏ بن زياد ونزوله الكوفة وما فعل بها

قال: فلمّا تقارب عبيد اللّه‏ بن زياد من الكوفة نزل، فلمّا أمسى وجاء الليل دعا بعمامة غبراء و اعتجر بها، ثمّ تقلّد سيفه وتوشّح قوسه، وتكنّن كنانته، وأخذ في يده قضيباً، واستوى على بغلته الشهباء، وركب معه أصحابه، وأقبل حتّى دخل ۵ / ۳۹

الكوفة من طريق البادية، وذلك في ليلة مقمرة والناس متوقّعون قدوم الحسين رضى‏الله‏عنه، قال: فجعلوا ينظرون إليه وإلى أصحابه، وهو في ذلك يسلّم عليهم، فيردّون عليه السلام، وهم لا يشكّون أنّه الحسين، وهم يمشون بين يديه، وهم يقولون: مرحباً بك يا ابن بنت رسول اللّه‏، قدمت خير مقدم.

قال: فرأى عبيد اللّه‏ بن زياد من تباشير الناس بالحسين بن عليّ ما ساءه ذلك، وسكت ولم يكلّمهم ولا ردّ عليهم شيئاً.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 38841
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به