539
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

آن گاه يزيد به عبيد اللّه‏ بن زياد، چنين نوشت: «امّا بعد، پيروان من از كوفه، به من نامه نوشته و باخبرم كرده‏اند كه مسلم بن عقيل، در حال گِرد آوردن نيروست و اجتماع مسلمانان را بر هم زده است و مردم فراوانى از شيعيان ابوتراب، به گِرد او جمع شده‏اند. هنگامى كه اين نامه من به تو رسيد، همان زمانى كه آن را خواندى، حركت كن تا به كوفه در آيى و كارش را بسازى كه آن را افزون بر بصره، تحت فرماندارى تو در آوردم و به آن ضميمه كردم. پس بنگر كه مسلم بن عقيل بن ابى طالب را در كجاى آن مى‏جويى؟ همانند جستجو براى يافتن يك مُهره [همه جا را] بگرد و چون به او دست يافتى، او را بكُش و سرش را برايم بفرست. بدان كه نزد من، عذرى جز عمل به آنچه فرمانت دادم، ندارى. بشتاب، بشتاب، فورى، فورى. والسلام!».

آن گاه نامه را به مسلم بن عمرو باهِلى سپرد و به او فرمان داد كه به سرعت به سوى عبيد اللّه‏ بن زياد برود.

راوى مى‏گويد: هنگامى كه نامه به عبيد اللّه‏ بن زياد رسيد و آن را خواند، فرمان داد مقدّمات سفر به كوفه را آماده كنند.

راوى مى‏گويد: حسين بن على عليه‏السلام به رؤساى اهالى بصره، مانند احنف بن قيس، مالك بن مسمع، مُنذَر بن جارود، قيس بن هيثم، مسعود بن عمرو و عمرو بن عبيد اللّه‏ بن مَعمَر، نامه نوشت و آنان را به يارى خود و قيام با او براى حقّش فرا خواند. همه مخاطبان نامه حسين عليه‏السلام كه اين نامه را خوانده بودند، آن را پنهان كردند و از آن خبر ندادند، مگر مُنذَربن جارود كه ترسيد اين نامه، دسيسه‏اى از سوى عبيد اللّه‏ بن زياد باشد و چون حومه دختر او، همسر عبيد اللّه‏ بن زياد بود، به نزد عبيد اللّه‏ بن زياد رفت و وى را از نامه‏ها باخبر كرد.

راوى مى‏گويد: عبيد اللّه‏ بن زياد، خشمگين شد و گفت: فرستاده حسين بن على به بصره كيست؟

مُنذَربن جارود گفت: اى امير! فرستاده او به سوى قبيله ما، يكى از وابستگانش به نام سليمان است. عبيد اللّه‏ بن زياد گفت: او را نزد من بياوريد.

سليمان، وابسته امام حسين عليه‏السلام را كه نزد يكى از شيعيان بصره پنهان شده بود، آوردند. هنگامى كه عبيد اللّه‏ بن زياد، او را ديد، بى آن كه با او سخنى بگويد، بازداشتش كرد و گردنش را زد و سپس فرمان داد آويزانش كردند.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
538

ثمّ كتب يزيد إلى عبيد اللّه‏ بن زياد: أمّا بعد؛ فإنّ شيعتي من أهل الكوفة كتبوا إليَّ، فخبّروني أنّ مسلم بن عقيل يجمع الجموع ويشقّ عصا المسلمين، وقد اجتمع عليه خلق كثير من شيعة أبي تراب، فإذا وصل إليك كتابي هذا فسر حين تقرأه حتّى تقدم الكوفة، فتكفيني أمرها، فقد جعلتها زيادة في عملك وضممتها إليك، فانظر أين تطلب مسلم بن عقيل بن أبي طالب بها؟ فاطلبه طلب الخرزة، فإذا ظفرت به ۵ / ۳۷

فاقتله ونفّذ إليَّ رأسه! واعلم أنّه لا عذر لك عندي دون ما أمرتك به، فالعجل العجل، والوحا الوحا، والسلام.

ثمّ دفع الكتاب إلى مسلم بن عمرو الباهلي، ثمّ أمره أن يجدّ السير إلى عبيد اللّه‏ بن زياد.

قال: فلمّا ورد الكتاب على عبيد اللّه‏ بن زياد وقرأه أمر بالجهاز إلى الكوفة.

قال: وقد كان الحسين بن عليّ قد كتب إلى رؤساء أهل البصرة، مثل: الأحنف بن قيس، ومالك بن مسمع، والمنذر بن الجارود، وقيس بن الهيثم، ومسعود بن عمرو، وعمر بن عبيد اللّه‏ بن معمر، فكتب إليهم كتاباً يدعوهم فيه إلى نصرته والقيام معه في حقّه، فكان كلّ مَن قرأ كتاب الحسين كتمه، ولم يخبر به أحد إلاّ المنذر بن الجارود، فإنّه خشي أن يكون هذا الكتاب دسيساً من عبيد اللّه‏ بن زياد وكانت حومة بنت المنذر بن الجارود تحت عبيد اللّه‏ بن زياد فأقبل إلى عبيد اللّه‏ بن زياد فخبّره بذلك.

قال: فغضب عبيد اللّه‏ بن زياد وقال: مَن رسول الحسين بن عليّ إلى البصرة؟ فقال المنذر بن الجارود: أيّها الأمير، رسوله إليهم مولى يقال له: سليمان رحمه‏الله، فقال عبيد اللّه‏ بن زياد: عليّ به! فاُتي بسليمان مولى الحسين وقد كان متخفّياً عند بعض الشيعة بالبصرة، فلمّا رآه عبيد اللّه‏ بن زياد لم يكلّمه دون أن أقدمه فضرب عنقه صبراً رحمه‏الله! ثمّ أمر بصلبه.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 39028
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به