523
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

حسين عليه‏السلام فرمود: «واى بر تو، اى ابن عمر! اين گروه مردم، اگر مرا بيابند، رهايم نمى‏كنند و اگر نيابند، پيوسته در پىِ من خواهند بود تا با ناخرسندى بيعت كنم و يا مرا بكشند. آيا نمى‏دانى، اى عبد اللّه‏ كه از پستى اين دنيا نزد خداوند متعال، آن است كه سرِ يحيى بن زكريا عليه‏السلام را نزد زن بدكاره‏اى از روسپيان بنى اسرائيل آوردند، در حالى كه سخن مى‏گفت و عليه آنان احتجاج مى‏كرد؟! اى ابا عبد الرحمان! آيا نمى‏دانى كه بنى اسرائيل، گاه ميان سپيده‏دم تا طلوع آفتاب، هفتاد پيامبر را مى‏كشتند و سپس، همگى در بازارهايشان به خريد و فروش مى‏پرداختند، گويى كه هيچ كارى نكرده‏اند؟ خداوند هم در كيفر آنها عجله نكرد و پس از آن، مقتدرانه و با عزّت، عذابشان كرد.

اى ابا عبد الرحمان! از خدا پروا كن و يارى دادن به مرا وا مگذار و من را در نمازت به ياد آر. سوگند به آن كه جدّم محمّد را به بشارت و هشداردهى برانگيخت، اگر پدرت، عمر بن خطّاب، روزگار مرا درك مى‏كرد، مرا يارى مى‏داد، همان گونه كه جدّم را يارى داد و همان موضعى را در برابر من مى‏گرفت كه براى جدّم گرفت. اى ابن عمر! اگر خروج همراه من، برايت سخت و سنگين است، تو عذردارى؛ امّا مرا در پىِ هر نمازت، دعا كن و از اين قوم، كناره بگير و در بيعت با ايشان، شتاب نكن تا آن گاه كه بدانى كار به كجا مى‏انجامد».

راوى مى‏گويد: سپس حسين عليه‏السلام به عبد اللّه‏ بن عبّاس رو كرد و فرمود: «اى ابن عبّاس! تو پسرعموى پدرم هستى و از زمانى كه تو را شناخته‏ام، همواره به نيكويى، فرمان مى‏دهى و مشاور پدرم بودى و راه درست را نشان مى‏دادى و او از تو، نصيحت و مشورت مى‏گرفت و تو، راه صواب را مى‏نماياندى. پس در حفظ و امان خدا به مدينه برو و اخبارت را به من برسان كه من در اين حرم، سُكنا گزيده‏ام و تا هر گاه كه ببينم اهلش مرا دوست دارند و يارى‏ام مى‏دهند، در اين جا مى‏مانم و هر گاه كه مرا وا نهند، به جايى ديگر و نزد مردمى ديگر مى‏روم و به همان كلمه‏اى چنگ مى‏زنم كه ابراهيم خليل عليه‏السلام به روز افكندنش در آتش چنگ زد و گفت: "خداوند، مرا بس است كه او بهترين وكيل است" و آتش بر او، سرد و سلامت شد».

راوى مى‏گويد: به هنگام گفتن اين سخن، ابن عبّاس و ابن عمر، به سختى گريستند و حسين عليه‏السلام نيز ساعتى با آن دو گريست و سپس با آن دو، خداحافظى كرد. ابن عمر و ابن عبّاس، ره‏سپار مدينه شدند و حسين عليه‏السلام در مكّه ماندگار شد و به نماز و روزه، مشغول شد. شيعيان نيز در كوفه اجتماع كردند.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
522

فقال الحسين: هيهات يا ابن عمر! إنّ القوم لا يتركوني وإن أصابوني، وإن لم يصيبوني فلا يزالون حتّى اُبايع وأنا كاره أو يقتلوني! أما تعلم يا عبداللّه‏ أنّ من هوان هذه الدنيا على اللّه‏ تعالى أنّه اُتي برأس يحيى بن زكريا عليه‏السلام إلى بغيّة من بغايا بني إسرائيل والرأس ينطق بالحجّة عليهم؟! أما تعلم أبا عبد الرحمن أنّ بني إسرائيل كانوا يقتلون ما بين طلوع الفجر إلى طلوع الشمس سبعين نبيّاً ثمّ يجلسون في أسواقهم يبيعون ويشترون كلّهم كأنّهم لم يصنعوا شيئاً! فلم يعجّل اللّه‏ عليهم، ثمّ أخذهم بعد ذلك أخذ عزيز مقتدر؟ اتّق اللّه‏ أبا عبد الرحمن ولا تدعن نصرتي ۵ / ۲۶

واذكرني في صلاتك، فو الذي بعث جدّي محمّداً صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم بشيراً ونذيراً، لو أنّ أباك عمر بن الخطاب أدرك زماني لنصرني كنصرته جدّي، وأقام من دوني قيامه بين يدي جدّي، يا ابن عمر، فإن كان الخروج معي ممّا يصعب عليك ويثقل فأنت في أوسع العذر، ولكن لا تتركنّ لي الدعاء في دبر كلّ صلاة، واجلس عن القوم ولا تعجل بالبيعة لهم حتّى تعلم إلى ما تؤول الاُمور.

قال: ثمّ أقبل الحسين على عبداللّه‏ بن عبّاس رحمه‏الله فقال: يا بن عبّاس، إنّك ابن عمّ والدي، ولم تزل تأمر بالخير منذ عرفتك، وكنت مع والدي تشير عليه بما فيه الرشاد، وقد كان يستنصحك ويستشيرك، فتشير عليه بالصواب، فامض إلى المدينة في حفظ اللّه‏ وكلائه، ولا يخفى عليّ شيء من أخبارك، فإنّي مستوطن هذا الحرم ومقيم فيه أبداً ما رأيت أهله يحبّوني وينصروني، فإذا هم خذلوني استبدلت بهم غيرهم، واستعصمت بالكلمة التي قالها إبراهيم الخليل عليه‏السلام يوم اُلقي في النار: حسبي اللّه‏ ونعم الوكيل؛ فكانت النار عليه برداً وسلاماً.

قال: فبكى ابن عبّاس وابن عمر في ذلك الوقت بكاء شديداً، والحسين يبكي معهما ساعة، ثمً ودّعهما، وصار ابن عمر وابن عبّاس إلى المدينة، وأقام الحسين بمكّة قد لزم الصوم والصلاة.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 45472
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به