515
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

راوى مى‏گويد: سپس حسين عليه‏السلام نوشته را پيچيد و آن را با انگشترش مُهر كرد و به برادرش، محمّد بن حنفيه سپرد و آن گاه با او خداحافظى كرد و در دلِ شب با همه خانواده‏اش به سوى مكّه بيرون آمد.

اين واقعه در سال شصت هجرى، سه شب از شعبان گذشته بود و حسين عليه‏السلام در حال حركت، اين آيه را خواند: «ترسان و نگران از آن بيرون رفت [و]گفت: خداى من! مرا از ستم‏كاران، رهايى ده».

پسرعموى حسين عليه‏السلام، مسلم بن عقيل بن ابى طالب به او گفت: اى زاده دختر پيامبر خدا! من نظرم اين است كه راه خود را كج كرده، از بيراهه برويم، همان گونه كه عبد اللّه‏ بن زبير كرد؛ زيرا مى‏ترسم كه در پىِ ما آمده، به ما برسند.

حسين عليه‏السلام به او فرمود: «نه. به خدا سوگند، اى پسر عمو! من از اين راه، هرگز جدا نمى‏شوم تا خانه‏هاى مكّه را ببينم يا خداوند، هر چه را دوست دارد و خوش دارد، پيش آورَد».

آن گاه حسين عليه‏السلام شعر يزيد بن مفرِّغ حِميَرى را خواند كه چنين سروده است:

من [با شبيخون] در روشنايى تابناك صبح، شتر چرنده را

بيدار [و سرگشته] نكرده‏ام و [بيهوده] يزيد [بن مفرّغ] خوانده نشده‏ام،

در روزى كه از ترس، دست روى دست ستم بگذارم

در حالى كه مرگ برايم كمين كرده، هراسان كنار بكشم.

راوى مى‏گويد: در اين هنگام كه حسين عليه‏السلام ميان مدينه و مكّه بود، عبد اللّه‏بن مُطيع عدوى به پيشوازش آمد و گفت: كجا مى‏خواهى بروى، اى ابا عبد اللّه‏! خدا مرا فدايت كند؟!

حسين عليه‏السلام فرمود: «اكنون مى‏خواهم به مكّه بروم و چون به آن جا رسيدم، پس از آن، از خداى متعال براى كارم طلب خير [و راه‏نمايى]مى‏كنم.

عبد اللّه‏ بن مُطيع به او گفت: اى زاده دختر پيامبر خدا! خدا آنچه را تصميم گرفته‏اى برايت خير قراردهد؛ امّا من نظر مشورتى‏ام را به تو مى‏دهم. آن را از من بپذير.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
514

قال: ثمّ طوى الكتابَ الحسينُ وختمه بخاتمه ودفعه إلى أخيه محمّد ابن الحنفية، ثمّ ودّعه و خرج في جوف الليل يريد مكّة بجميع أهله، وذلك لثلاث ليال ۵ / ۲۲

مضين من شهر شعبان في سنة ستّين، فجعل يسير ويقرأ هذه الآية: «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»،۱ فقال له ابن عمّه مسلم بن عقيل بن أبي طالب: يا ابن بنت رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم، لو عدلنا عن الطريق وسلكنا غير الجادة كما فعل عبداللّه‏ بن الزبير كان عندي الرأي، فإنّا نخاف أن يلحقنا الطلب! فقال له الحسين: لا واللّه‏ يا بن عمّي، لا فارقت هذا الطريق أبداً أو أنظر إلى أبيات مكّة، أو يقضي اللّه‏ في ذلك ما يحبّ ويرضى، ثمّ جعل الحسين يتمثّل بشعر يزيد بن المفرغ الحميري وهو يقول:

لا سَهَرتُ السوامَ في فَلَقِ الصُب

حِ مُضيئاً ولا دُعيتُ يزيدا

قومَ اُعطى مِنَ المَخافةِ ضَي

ماً والمَنايا يَرصُدنني أَن أَحِيدا

قال: فبينما الحسين كذلك بين المدينة ومكّة إذا استقبله عبداللّه‏ بن مطيع العدوي فقال: أين تريد أبا عبداللّه‏ جعلني اللّه‏ فداك!؟

قال: أمّا في وقتي هذا اُريد مكّة، فإذا صرت إليها استخرت اللّه‏ تعالى في أمري بعد ذلك.

۵ / ۲۳

فقال له عبداللّه‏ بن مطيع: خارَ اللّه‏ لك يا ابن بنت رسول اللّه‏ فيما قد عزمت عليه، غير أنّي اُشير عليك بمشورة فاقبلها منّي.

1.. القصص: ۲۱ .

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 46035
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به