راوى مىگويد: آن گاه حسين عليهالسلام شروع به گريستن كرد و صبحهنگام، سرش را بر قبر نهاد و لَختى به خوابى سبُك فرورفت. پيامبر صلىاللهعليهوآله را در عالم رؤيا ديد كه با گروهى از فرشتگان، پيش مىآيد. دستهاى سمت راست پيامبر صلىاللهعليهوآله و دستهاى سمت چپ و دستهاى جلو و دستهاى هم پشت سر ايشان بودند. پيامبر صلىاللهعليهوآله آمد تا حسين عليهالسلام را در آغوش گرفت و به سينهاش چسبانْد و ميان دو چشمش را بوسيد و فرمود: «اى پسر دلبندم، حسين! مىبينم كه به زودى به دست گروهى از امّتم در سرزمين كربلا سر بُريده و كشته مىشوى، در حالى كه تشنه باشى و به تو آب ندهند و جگرت، سوزان باشد و سيرابت نكنند و با اين همه، اميد شفاعتم را مىبرند. آنها را چه شده؟ خداوند، شفاعتى را روز قيامت، شاملشان نكند! آنان نزد خداوند هيچ بهرهاى ندارند. محبوب من، حسين! پدر و مادر و برادرت بر من در آمدهاند و اكنون، مشتاق تو اَند. تو در بهشت درجاتى دارى كه جز با شهادت به آنها نرسى».
راوى مىگويد: حسين عليهالسلام در عالم رؤيا به جدّش مىنگريست و سخنش را مىشنيد و مىگفت: «اى جدّ من! هرگز نيازى به بازگشت به دنيا ندارم. مرا با خودت ببر و در منزل خودت، كنار خود جاى بده».
راوى مىگويد: پيامبر صلىاللهعليهوآله به او فرمود: «اى حسين! ناگزيرى كه به دنيا باز گردى تا شهادت، روزىات شود و نيز آنچه از پاداش بزرگ الهى برايت نوشته شده كه تو و پدر و برادر و عمو و عموى پدرت [جعفر طيّار و حمزه سيّد الشهدا] روز قيامت با هم محشور مىشويد تا در يك گروه به بهشت در آييد».
راوى مىگويد: حسين عليهالسلام بيمناك و هراسان از خواب بيدار شد و رؤيايش را براى خانواده و خاندان عبد المطّلب، بازگو كرد و در آن روز از شرق تا غرب عالم، كسى نبود كه از خاندان پيامبر صلىاللهعليهوآله اندوهناكتر و از زن و مردشان، گريانتر باشد.
حسين بن على عليهالسلام تصميم به خروج از مدينه گرفت و چون آماده شد، در دلِ شب به سرِ قبر مادرش رفت و دو ركعت نماز در آن جا خواند و با او وداع كرد. سپس از سرِ قبر مادرش برخاست و به سوى قبر برادرش حسن عليهالسلام رفت و همان كار را كرد. آن گاه به خانهاش باز گشت و صبحگاهان، برادرش محمّد بن حنفيه نزد او آمد.