509
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

راوى مى‏گويد: آن گاه حسين عليه‏السلام شروع به گريستن كرد و صبح‏هنگام، سرش را بر قبر نهاد و لَختى به خوابى سبُك فرورفت. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را در عالم رؤيا ديد كه با گروهى از فرشتگان، پيش مى‏آيد. دسته‏اى سمت راست پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و دسته‏اى سمت چپ و دسته‏اى جلو و دسته‏اى هم پشت سر ايشان بودند. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آمد تا حسين عليه‏السلام را در آغوش گرفت و به سينه‏اش چسبانْد و ميان دو چشمش را بوسيد و فرمود: «اى پسر دلبندم، حسين! مى‏بينم كه به زودى به دست گروهى از امّتم در سرزمين كربلا سر بُريده و كشته مى‏شوى، در حالى كه تشنه باشى و به تو آب ندهند و جگرت، سوزان باشد و سيرابت نكنند و با اين همه، اميد شفاعتم را مى‏برند. آنها را چه شده؟ خداوند، شفاعتى را روز قيامت، شاملشان نكند! آنان نزد خداوند هيچ بهره‏اى ندارند. محبوب من، حسين! پدر و مادر و برادرت بر من در آمده‏اند و اكنون، مشتاق تو اَند. تو در بهشت درجاتى دارى كه جز با شهادت به آنها نرسى».

راوى مى‏گويد: حسين عليه‏السلام در عالم رؤيا به جدّش مى‏نگريست و سخنش را مى‏شنيد و مى‏گفت: «اى جدّ من! هرگز نيازى به بازگشت به دنيا ندارم. مرا با خودت ببر و در منزل خودت، كنار خود جاى بده».

راوى مى‏گويد: پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به او فرمود: «اى حسين! ناگزيرى كه به دنيا باز گردى تا شهادت، روزى‏ات شود و نيز آنچه از پاداش بزرگ الهى برايت نوشته شده كه تو و پدر و برادر و عمو و عموى پدرت [جعفر طيّار و حمزه سيّد الشهدا] روز قيامت با هم محشور مى‏شويد تا در يك گروه به بهشت در آييد».

راوى مى‏گويد: حسين عليه‏السلام بيمناك و هراسان از خواب بيدار شد و رؤيايش را براى خانواده و خاندان عبد المطّلب، بازگو كرد و در آن روز از شرق تا غرب عالم، كسى نبود كه از خاندان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اندوهناك‏تر و از زن و مردشان، گريان‏تر باشد.

حسين بن على عليه‏السلام تصميم به خروج از مدينه گرفت و چون آماده شد، در دلِ شب به سرِ قبر مادرش رفت و دو ركعت نماز در آن جا خواند و با او وداع كرد. سپس از سرِ قبر مادرش برخاست و به سوى قبر برادرش حسن عليه‏السلام رفت و همان كار را كرد. آن گاه به خانه‏اش باز گشت و صبحگاهان، برادرش محمّد بن حنفيه نزد او آمد.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
508

قال: ثمّ جعل الحسين يبكي حتّى إذا كان في بياض الصبح وضع رأسه على القبر فأغفى ساعة، فرأى النبي صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم قد أقبل في كبكبة من الملائكة، عن يمينه وعن شماله ومن بين يديه و من خلفه، حتّى ضمّ الحسين إلى صدره وقبّل بين عينيه وقال: يا بنيّ يا حسين! كأنّك عن قريب أراك مقتولاً مذبوحاً بأرض كرب وبلاء من عصابة من اُمّتي، وأنت في ذلك عطشان لا تسقى وظمآن لا تروى، وهم مع ذلك يرجون شفاعتي، ما لهم، لا أنالهم اللّه‏ شفاعتي يوم القيامة! فما لهم عند اللّه‏ من خلاق، حبيبي يا حسين! إنّ أباك واُمّك‏و أخاك قد قدموا عليّ وهم إليك مشتاقون، وأنّ لك في الجنّة درجات لن تنالها إلاّ بالشهادة.

قال: فجعل الحسين ينظر في منامه إلى جدّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ويسمع كلامه وهو يقول: يا جدّاه! لا حاجة لي في الرجوع إلى الدنيا أبداً، فخذني إليك واجعلني معك إلى منزلك.

قال: فقال له النبيّ صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم: يا حسين! إنّه لا بدّ لك من الرجوع إلى الدنيا حتّى ترزق الشهادة وما كتب اللّه‏ لك فيها من الثواب العظيم، فإنّك وأباك وأخاك وعمّك وعمّ أبيك تحشرون يوم القيامة في زمرة واحدة حتّى تدخلوا الجنّة.

قال: فانتبه الحسين من نومه فزعاً مذعوراً فقصّ رؤياه على أهل بيته وبني عبد المطّلب، فلم يكن ذلك اليوم في شرق ولا غرب أشدّ غمّاً من أهل بيت الرسول صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ولا أكثر منه باكياً و باكية.

و تهيّأ الحسين بن عليّ وعزم على الخروج من المدينة، ومضى في جوف الليل إلى قبر اُمّه فصلّى عند قبرها وودّعها، ثمّ قام عن قبرها وصار إلى قبر أخيه الحسن ۵ / ۲۰

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 38701
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به