503
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

مروان گفت: ما تنها به جهت فرمان امير مؤمنان يزيد، او را بازداشت كرده‏ايم. شما در اين باره به يزيد، نامه بنويسيد و ما نيز مى‏نويسيم. جز آنچه دوست داريد، نمى‏شود.

راوى مى‏گويد: ابوجَهْم بن حُذَيفه عدوى برجست و گفت: ما و شما به نامه‏نگارى مشغول باشيم و فرزند عجما، زندانى باشد؟! نه! به خدا سوگند، اين، هيچ گاه نمى‏شود.

سپس قبيله عدى، برجستند و رفتند و جلوى در زندان جمع شدند و به درون زندان ريختند و عبد اللّه‏ بن مُطيع و نيز همه زندانيان را بيرون آوردند، بى آن كه كسى متعرّض آنان شود.

وليد بن عتبه، از اين واقعه، اندوهگين شد و خواست آن را به يزيد گزارش كند؛ امّا درنگ كرد و ننوشت.

راوى مى‏گويد: امّا حسين عليه‏السلام صبحِ فردا از خانه‏اش بيرون آمد تا اخبار را بشنود كه مروان بن حكم را در ميان راه ديد. مروان به او گفت: ابا عبد اللّه‏، من خيرخواه تو هستم. از من پيروى كن تا راه يابى و به مقصد برسى.

حسين عليه‏السلام فرمود: «سخنت چيست؟ بگو تا بشنوم!». مروان گفت: سخنم اين است كه تو را به بيعت با امير مؤمنان يزيد، فرمان مى‏دهم كه آن عطيّه‏اى الهى در دين و دنياى توست.

راوى مى‏گويد: حسين عليه‏السلام كلمه استرجاع را بر زبان آورد و گفت: «انّا للّه‏ وإنّا اليه راجعون»! با اسلام بايد بدرود گفت، اگر امّت به رهبرى چون يزيد، گرفتار شود !».

آن گاه حسين عليه‏السلام به مروان رو كرد و فرمود: «واى بر تو! آيا مرا به بيعت با يزيد ـ كه مردى فاسق است ـ، فرمان مى‏دهى؟ اى گم‏راه خطاكار! سخنى ناروا و دور از حق گفتى. تو را بر سخنت نكوهش نمى‏كنم؛ زيرا تو هنوز در پشتِ پدرت حَكَم بن ابى العاص بودى كه پيامبر خدا تو را لعنت كرد و نفرين شده پيامبر خدا، جز اين كه به بيعت يزيد فرا بخواند، راهى ندارد و جز اين از او بر نمى‏آيد».


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
502

فقال مروان: إنّما نحن حبسناه بأمر أمير المؤمنين يزيد، وعليكم أن تكتبوا في ذلك إلى أمير المؤمنين ونكتب نحن أيضاً، فإنّه لا يكون إلاّ ما تحبّون.

قال: فوثب أبو جهم بن حذيفة العدوي فقال: نكتب وتكتبون وابن العجماء محبوس؟! لا واللّه‏، لا يكون ذلك أبداً.

ثمّ وثب بنو عدي فجعلوا يحضرون حتّى صاروا إلى باب السجن، فاقتحموا على عبداللّه‏ بن مطيع، فأخرجوه وأخرجوا كلّ من كان في السجن ولم يتعرّض إليهم أحد.

فاغتمّ لذلك الوليد بن عتبة وأراد أن يكتب بذلك إلى يزيد، فلبث ولم يكتب.

قال: وأصبح الحسين من الغد خرج من منزله ليستمع الأخبار، فإذا هو ۵ / ۱۷

بمروان بن الحكم قد عارضه في طريقه، فقال: أبا عبداللّه‏، إنّي لك ناصح فأطعني ترشد وتسدّد.

فقال الحسين: وما ذلك قل حتّى أسمع! فقال مروان: أقول إنّي آمرك ببيعة أمير المؤمنين يزيد، فإنّه خولك في دينك ودنياك، قال: فاسترجع الحسين وقال: إِنَّا للّه‏ِِ وإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ! و على الإسلام السلام إذ قد بليت الاُمّة براع مثل يزيد! ثمّ أقبل الحسين على مروان وقال: ويحك! أ تأمرني ببيعة يزيد وهو رجل فاسق؟! لقد قلت شططاً من القول يا عظيم الزلل! لا ألومك على قولك؛ لأنّك اللعين الذي لعنك رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم وأنت في صلب أبيك الحكم بن أبي العاص، فإنّ مَن لعنه رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم لا يمكن له ولا منه إلاّ أن يدعو إلى بيعة يزيد.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 39906
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به