51
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

حسين بدو نوشت: «امّا بعد، بيم آن دارم كه نامه‏اى را كه در باره معافيت از سفر نوشته بودى، از روى ترس نوشته باشى. به راهى كه تو را فرستاده‏ام روان شو. و السلام». مسلم به كسى كه نامه را خواند گفت: «اين چيزى نيست كه از آن بر جان خويش بترسم». و همچنان روان شد و به نزديك آبگاهى رسيد كه از آنِ قبيله طى بود و پيش آنها فرود آمد.

گويد: وقتى از آن جا حركت كرد، مردى را ديد كه به شكار بود. وقتى پيش او رسيد، آهويى را بزد و از پاى در آورد. مسلم گفت: «إن شاء اللّه‏ دشمن ما كشته مى‏شود!». آن گاه بيامد تا وارد كوفه شد و در خانه مختار بن ابى عبيد همان جا كه اكنون خانه مسلم پسر مسيّب نام گرفته، منزل گرفت. شيعيان، رو سوى او كردند و رفت و آمد آغاز شد و چون جمعى از آنها بر او فراهم آمدند، نامه حسين را براى آنها خواند كه گريستن آغاز كردند.

گويد: عابس بن ابى شبيب شاكرى از جاى برخاست و حمد خداى گفت و ثناى او كرد. آن گاه گفت: «امّا بعد، من تو را از كار كسان خبر نمى‏دهم و نمى‏دانم در دل چه دارند و از جانب آنها وعده فريبنده نمى‏دهم. به خدا از چيزى كه در باره آن تصميم گرفته‏ام، سخن مى‏گويم: وقتى دعوت كنيد، مى‏پذيرم. همراه شما با دشمنتان مى‏جنگم و با شمشيرم از شما دفاع مى‏كنم تا به پيشگاه خدا رَوَم و از اين كار، جز ثواب خدا چيزى نمى‏خواهم».

گويد: حبيب بن مظاهر فقعسى به پا خاست و گفت: «خدايت رحمت كند! آنچه را در خاطر داشتى، با گفتار مختصر، بيان كردى». آن گاه گفت: «به خدايى كه جز او خدايى نيست، من نيز روشى مانند روش اين شخص دارم».

گويد: آن گاه حنفى، سخنانى همانند اين گفت.

راوى گويد: به محمّد بن بشر گفتم: «تو نيز چيزى گفتى؟». گفت: «من مى‏خواستم خداوند يارانم را به وسيله ظفر، عزّت دهد؛ امّا كشته شدن را خوش نداشتم و نمى‏خواستم دروغ بگويم». گويد: وقتى شيعيان جاى مسلم را بدانستند، پيش وى رفت و آمد كردند و نعمان بن بشير از قضيه خبر يافت.

ابى الوداك گويد: نعمان بن بشير برون شد و به منبر رفت و حمد خدا گفت و ثناى


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
50

۵ / ۳۵۵

فكتب إليه حسين:

أمّا بعد؛ فقد خشيت إلاّ يكون حملك على الكتاب إليَّ في الاستعفاء من الوجه الذي وجّهتك له إلاّ الجبن، فامض لوجهك الذي وجّهتك له، والسلام عليك.

فقال مسلم لمن قرأ الكتاب: هذا ما لست أ تخوّفه على نفسي، فأقبل كما هو حتّى مرّ بماء لطيئ، فنزل بهم، ثمّ ارتحل منه، فإذا رجل يرمي الصيد، فنظر إليه قد رمى ظبياً حين أشرف له، فصرعه، فقال مسلم: يقتل عدوّنا إن شاء اللّه‏، ثمّ أقبل مسلم حتّى دخل الكوفة، فنزل دار المختار بن أبي عبيد ـ وهي التي تدعى اليوم دار مسلم بن المسيّب ـ وأقبلت الشيعة تختلف إليه، فلمّا اجتمعت إليه جماعة منهم قرأ عليهم كتاب حسين، فأخذوا يبكون.

فقام عابس بن أبي شبيب الشاكري، فحمد اللّه‏ وأثنى عليه، ثمّ قال:

أمّا بعد؛ فإنّي لا اُخبرك عن الناس، ولا أعلم ما في أنفسهم، وما أغرّك منهم، واللّه‏، لاُحدّثنّكَ عمّا أنا موطّن نفسي عليه، واللّه‏، لأجيبنّكم إذا دعوتم، ولأقاتلن معكم عدوّكم، ولأضربنّ بسيفي دونكم حتّى ألقى اللّه‏، لا اُريد بذلك إلاّ ما عند اللّه‏.

فقام حبيب بن مظاهر الفقعسي، فقال: رحمك اللّه‏! قد قضيتَ ما في نفسك بواجز من قولك، ثمّ قال: وأنا واللّه‏ الذي لا إله إلاّ هو عليَّ مثل ما هذا عليه.

ثمّ قال الحنفي مثل ذلك، فقال الحجّاج بن عليّ: فقلت لمحمّد بن بشر: فهل كان منك أنت قول؟ فقال: إن كنت لاُحبّ أن يعزّ اللّه‏ أصحابي بالظفر، وما كنت لاُحبّ أن اُقتل، وكرهت أن أكذب.

واختلفت الشيعة إليه حتّى عُلِمَ مكانه، فبلغ ذلك النعمان بن بشير.

قال أبو مخنف: حدّثني نمير بن وعلة عن أبي الوداك، قال: خرج إلينا النعمان بن بشير، فصعد المنبر، فحمد اللّه‏ وأثنى عليه، ثمّ قال:

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 39843
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به