مروان بن حكم به وليد بن عتبه گفت: از [پذيرش] سخنم سر باز زدى تا حسين، از دستت گريخت. هان! به خدا سوگند، هرگز به مانند او دست نخواهى يافت. به خدا سوگند، بر تو و بر امير مؤمنان، بر مىآشوبد. اين را بدان [و به ياد داشته باش].
وليد بن عتبه به او گفت: واى بر تو! به من مىگويى حسين را بكُشم، در حالى كه در كشتن او، از دست دادن دين و دنياى من است. به خدا سوگند، دوست ندارم كه همه دنيا را داشته باشم؛ ولى حسين بن على، فرزند فاطمه زهرا را بكُشم. به خدا سوگند، گمان نمىكنم كسى كه حسين را بكُشد، خدا را روز قيامت، ملاقات كند، جز در حالى كه ترازوى عملش نزد خداوند، سبك است، خداوند به او توجّه نمىكند، و او را از گناه پاك نمىگردانَد و عذابى دردناك دارد.
راوى مىگويد: مروان، ساكت شد. وليد به سوى عبد اللّه بن زبير فرستاد و او را فرا خواند و ابن زبير، برايش پيغام فرستاد: اى امير! عجله نكن كه من، آنچه را دوست دارى، مىكنم و به سوى تو خواهم آمد، إن شاء اللّه!
راوى مىگويد: امّا وليد بن عتبه از او نپذيرفت و پيك در پىِ پيك به سوى او فرستاد تا آن كه تعداد آنها فراوان شد و ياران وليد بن عتبه، عبد اللّه بن زبير را ندا مىدادند و مىگفتند: اى كاهل [بن اسد]زاده تنبلى! به خدا سوگند يا نزد امير مىآيى و با او بيعت مىكنى، يا تو را مىكُشيم.
راوى مىگويد: جعفر بن زبير، پيش آمد و بر وليد بن عتبه وارد شد و سلام داد و گفت: خداوند، كار امير را بهسامان بدارد! از عبد اللّه دست بكش. تو او را فرا خواندهاى و من، او را فردا نزد تو مىآورم، إن شاء اللّه! به او اصرار مكن و به يارانت فرمان بده كه از [خانه] او دست بردارند كه تو هرگز، جز آنچه دوست دارى، از او نخواهى ديد.
وليد به جعفر بن زبير رو كرد و به او گفت: مَثَل من و برادرت، مانند سخن خداى متعال است. «وعدهگاه آنها صبح است. آيا صبح، نزديك نيست؟». سپس وليد، آن روز عبد اللّه بن زبير را رها كرد و در پىِ فرستادگانش فرستاد و به آنها فرمان داد كه از وى دست بكشند.
شب كه به نيمه رسيد و چشمها به خواب رفتند، عبد اللّه بن زبير با همه برادرانش [از مدينه] بيرون آمدند و عبد اللّه به برادرانش گفت: از بيراهه برويد. من نيز از راه نمىآيم ؛ مبادا جستجوگران به ما برسند.