493
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

حسين عليه‏السلام فرمود: «كار من اين است كه هرگز با او بيعت نكنم؛ زيرا [در پيمان صلح حسن عليه‏السلام با معاويه] قرار بود كه خلافت پس از حسن عليه‏السلام، از آنِ من باشد و معاويه [از آن سرپيچى نمود و]كرد آنچه را كرد و با برادرم حسن عليه‏السلام پيمان بست كه خلافت را پس از او براى هيچ يك از فرزندانش قرار ندهد و آن را به من، اگر زنده بودم، باز گردانَد. پس اگر معاويه از دنيا رفته باشد و به آنچه براى من و برادرم حسن عليه‏السلام ضمانت كرده است، وفا نكند، به خدا سوگند، چيزى پيش آمده است كه به آن، تعهّدى ندارم. اى ابا بكر، بنگر كه آيا من با يزيد، بيعت كنم؟! يزيد كه مردى فاسق و فسقش آشكار است، باده مى‏نوشد با سگ‏ها و يوزها بازى مى‏كند و با بازماندگان خاندان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دشمنى مى‏ورزد؟! نه. به خدا سوگند، هرگز چنين نمى‏شود».

راوى مى‏گويد: آن دو در ميان اين گفتگو بودند كه پيك به سوى آن دو باز گشت و گفت: اى ابا عبد اللّه‏ ! امير در انتظار شما دو تن نشسته است. برخيزيد و پيش او برويد. حسين بن على عليه‏السلام بر او تندى كرد و سپس فرمود: «نزد فرمان‏روايت برو، اى بى مادر! هر كدام از ما كه دوست داشت نزد او برود، مى‏آيد ؛ امّا من، هم‏اكنون نزد او مى‏آيم، إن شاءاللّه‏ تعالى!».

پيك، دوباره پيش وليد بن عتبه باز گشت و گفت: خداوند، كار امير را به سامان بدارد! تنها حسين بن على، پاسخ مثبت داد و پشت سرِ من، پيش تو مى‏آيد.

مروان بن حكم گفت: به خدا سوگند، حسين، نيرنگ كرده !

وليد گفت: كوتاه بيا! كسى مانند حسين، نيرنگ نمى‏زند و چيزى نمى‏گويد كه انجام ندهد.

راوى مى‏گويد: آن گاه حسين بن على عليه‏السلام به كسانى كه در محضرش بودند رو كرد و فرمود: «به خانه‏هايتان برويد. من نزد اين مرد مى‏روم تا ببينم چه كار دارد و چه مى‏خواهد».

ابن زبير به او گفت: فدايت شوم، اى فرزند دختر پيامبر خدا! من مى‏ترسم كه تو را نزد خود زندانى كنند و هرگز رهايت نكنند تا يا بيعت كنى يا كشته شوى.

حسين عليه‏السلام فرمود: «من تنها نزد او نمى‏روم. همراهان و خدمت‏كاران و يارانم و نيز پيروان بر حقّم را گِرد مى‏آورم و به آنها فرمان مى‏دهم كه هر كدام، شمشيرى برهنه زير لباسشان بر گيرند و روبه‏رويم باشند تا هر گاه به آنها اشاره كردم و ندا دادم: "اى خاندان پيامبر! داخل شويد"، داخل شوند و آنچه را فرمان دادم، به انجام رسانند. من از بيعت، خوددارى مى‏كنم و زمام كارم را به دست آنها نمى‏دهم و خود را خوارِ آنان نمى‏كنم و ـ به خدا سوگند ـ، مى‏دانم امرى پيش آمده كه چاره‏اى از آن نيست ؛ امّا قضاى الهى در باره من، جارى است و اوست كه در خاندان پيامبرش آنچه را مى‏خواهد و مى‏پسندد، مى‏كند».


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
492

قال: أصنع أنّي لا اُبايع له أبداً؛ لأنّ الأمر إنّما كان لي من بعد أخي الحسن، فصنع معاوية ما صنع وحلف لأخي الحسن أنّه لا يجعل الخلافة لأحد من بعده من ولده، وأن يردّها إليَّ إن كنت حيّاً، فإن كان معاوية قد خرج من دنياه ولم يفي لي ولا لأخي الحسن بما كان ضمن، فقد واللّه‏ أتانا ما لا قوام لنا به. اُنظر أبا بكر أَ نِّي اُبايع ليزيد ويزيد رجل فاسق، معلن الفسق، يشرب الخمر، ويلعب بالكلاب والفهود، ويبغض بقيّة آل الرسول؟! لا واللّه‏، لا يكون ذلك أبداً.

قال: فبينما هما كذلك في هذه المحاورة إذ رجع إليهما الرسول، فقال: أبا عبداللّه‏، إنّ الأمير قاعد لكما خاصّة تقوما إليه! قال: فزبره الحسين بن عليّ، ثمّ قال: انطلق إلى أميرك لا اُمّ لك! فمن أحبّ أن يصير إليه منّا، فإنّه صائر إليه، وأمّا أنا فإنّي أصير إليه الساعة إن شاء اللّه‏ تعالى.

قال: فرجع الرسول أيضاً إلى الوليد بن عتبة، فقال: أصلح اللّه‏ الأمير! أمّا الحسين بن عليّ خاصّة، فقد أجاب وها هو صائر إليك في إثري.

فقال مروان بن الحكم: غدر واللّه‏ الحسين! فقال الوليد: مهلاً! فليس مثل الحسين يغدر ولا يقول شيئاً ثمّ لا يفعل.

قال: ثمّ أقبل الحسين على من بحضرته فقال: قوموا إلى منازلكم فإنّي صائر إلى هذا الرجل، فأنظر ما عنده وما يريد.

فقال له ابن الزبير: جعلت فداك يا ابن بنت رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم، إنّي خائف عليك أن يحبسوك عندهم، فلا يفارقونك أبداً دون أن تبايع أو تقتل!

فقال الحسين: إنّي لست أدخل عليه وحدي، ولكن أجمع أصحابي إليَّ وخدمي وأنصاري وأهل الحقّ من شيعتي، ثمّ آمرهم أن يأخذ كلّ واحد سيفه مسلولاً تحت ثيابه، ثمّ يصيروا بإزائي، فإذا أنا أومأت إليهم وقلت: يا آل الرسول، ادخلوا دخلوا، ۵ / ۱۳

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 40261
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به