491
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

آن گاه اشك از چشمانش روان شد و دشمن خدا، مروان، به او گفت: خودت را ناراحت نكن اى امير! از گفته من، بى‏تابى مكن كه خاندان ابوتراب، از ديرباز تاكنون، دشمن [ما] بوده‏اند و آنان، همان كسانى‏اند كه خليفه، عثمان بن عفّان را كشتند و آن گاه به سوى امير مؤمنان [معاويه] رفتند و با او جنگيدند و هنوز ـ اى امير ـ، من از آنها در امان نيستم! اگر تو مسئله [اينان] بويژه حسين بن على را زود حلّ نكنى، جايگاهت را نزد امير مؤمنان يزيد از دست مى‏دهى.

وليد بن عتبه به او گفت: اندكى درنگ كن! واى بر تو اى مروان از اين گفته‏ات! در باره فرزند فاطمه نيكوتر سخن بگو كه او بازمانده نسلِ پيامبران است.

راوى مى‏گويد: آن گاه وليد بن عتبه در پى حسين بن على عليه‏السلام، عبد الرحمان بن ابى‏بكر، عبد اللّه‏بن عمر و عبد اللّه‏ بن زبير فرستاد و آنها را فرا خواند. پيك ـ كه عبد اللّه‏، فرزند عمرو بن عثمان بن عفّان بود ـ، به سوى آنان رفت و آنها را در خانه‏هايشان نيافت. به سوى مسجد رفت و ديد كه آنها، نزد قبر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هستند. بر آنها سلام داد و سپس برخاست و گفت: فرمان امير را اجابت كنيد [و به قصر بياييد].

حسين عليه‏السلام فرمود: «خدا، چنين كند. هنگامى كه مجلسمان را به پايان برديم، مى‏آييم. إن شاءاللّه‏!».

پيك به سوى وليد باز گشت و خبر را به او داد.

عبد اللّه‏ بن زبير به سوى حسين بن على عليه‏السلام آمد و گفت: اى ابا عبد اللّه‏! اكنون ساعتى است كه وليد بن عتبه در آن به [كار] مردم نمى‏پردازد و من نفهميدم كه چرا در اين ساعت، پيك فرستاده و ما را در چنين وقتى، فرا خوانده است. آيا مى‏دانى ما را براى چه خواسته است؟

حسين عليه‏السلام فرمود: «اى ابا بكر! اكنون به تو مى‏گويم. من گمان مى‏كنم كه معاويه مُرده است؛ زيرا ديشب خواب ديدم كه منبر معاويه، واژگون شده و خانه‏اش را ديدم كه در آتش مى‏سوزد. اين را نزد خود به مُردن او تعبير كردم».

ابن زبير به حسين عليه‏السلام گفت: اى فرزند على! بدان كه همين گونه است. حال اگر تو را به بيعت با يزيد فرا بخوانند، چه مى‏كنى، اى ابا عبد اللّه‏؟


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
490

قال: ثمّ دمعت عيناه فقال له عدوّ اللّه‏ مروان: أوّه أيّها الأمير! لا تجزع ممّا قلت لك فإنّ آل أبي تراب هم الأعداء في قديم الدهر لم يزالوا، وهم الذين قتلوا الخليفة عثمان بن عفّان، ثمّ ساروا إلى أمير المؤمنين فحاربوه، وبعد فإنّي لستُ آمن أيها الأمير! إنّك إن لم تعاجل الحسين بن عليّ خاصّة أن تسقط منزلتك عند أمير المؤمنين يزيد!

فقال له الوليد بن عتبة: مهلاً! ويحك يا مروان عن كلامك هذا! وأحسن القول في ابن فاطمة؛ فإنّه بقيّة ولد النبيّين.

قال: ثمّ بعث الوليد بن عتبة إلى الحسين بن عليّ وعبد الرحمن بن أبي بكر وعبداللّه‏ بن عمر وعبداللّه‏ بن الزبير فدعاهم، فأقبل إليهم الرسول ـ والرسول عبداللّه‏ بن عمرو بن عثمان بن عفّان ـ لم يصب القوم في منازلهم، فمضى نحو المسجد، فإذا القوم عند قبر النبيّ صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم، فسلّم عليهم، ثمّ قام وقال: أجيبوا الأمير!

فقال الحسين: يفعل اللّه‏ ذلك إذا نحن فرغنا عن مجلسنا هذا إن شاء اللّه‏.

قال: فانصرف الرسول إلى الوليد فأخبره بذلك.

و أقبل عبداللّه‏ بن الزبير على الحسين بن عليّ، وقال: يا أبا عبداللّه‏، إنّ هذه ساعة لم يكن الوليد بن عتبة يجلس فيها للناس، وإنّي قد أنكرت ذلك وبعثه في هذه الساعة إلينا ودعاءه إيّانا لمثل هذا الوقت، أ ترى في أيٍّ طَلَبَنا؟

۵ / ۱۲

فقال له الحسين: إذاً أخبرك أبا بكر! إنّي أظنّ بأنّ معاوية قد مات، وذلك أنّي رأيت البارحة في منامي كأنّ منبر معاوية منكوس، ورأيت داره تشتعل ناراً، فأوّلت ذلك في نفسي أنّه مات.

فقال له ابن الزبير: فاعلم يا ابن عليّ أنّ ذلك كذلك، فما ترى أن تصنع إن دُعيت إلى بيعة يزيد أبا عبداللّه‏؟

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 40299
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به