گويد: يزيد روان شد و شتابان برفت تا پيش حسين عليهالسلام رسيد و در ابطح به محل وى رفت. حسين از آمدن وى خبر يافت و به طلب او برون آمد. آن مرد به محلّ حسين رفت. گفتند: «به طرف منزلگاه تو آمده» و از پى او برفت و چون حسين او را نيافت، در محلّ وى در انتظارش نشست. آن گاه مرد بصرى بيامد و او را در محلّ خويش نشسته ديد و گفت: «به كرم و رحمت خدا بايد شادمان بود». آن گاه سلام گفت و به نزد حسين نشست و منظورى را كه براى آن آمده بود، با وى بگفت كه براى او دعاى خير كرد. آن گاه با وى ببود تا حركت كرد. يزيد، همراه امام بجنگيد و او و دو پسرش با وى كشته شدند.
گويد: حسين، مسلم بن عقيل را خواست و او را همراه قيس بن مسهّر صيداوى و عمارة بن عبيده سلولى و عبد الرحمان بن عبد اللّه ارحبى فرستاد و به او دستور داد كه از خدا ترسان باشد و كار خويش را نهان دارد و دقيق باشد. اگر مردم را فراهم و همپيمان ديد، زودتر به او خبر دهد.
گويد: مسلم برفت تا به مدينه رسيد و در مسجد پيمبر خدا صلىاللهعليهوآله نماز كرد و با كسان خويش وداع گفت. آن گاه دو بلد از مردم قيس اجير كرد كه با وى روان شدند؛ امّا راه را گم كردند و از راه بگشتند و به سختى تشنه ماندند. دو بلد گفتند: «راه اين است تا به آب رسد» و از تشنگى نزديك مرگ بودند.
مسلم بن عقيل از تنگه دره خبيت، همراه قيس بن مسهّر صيداوى به حسين نوشت: «امّا بعد، از مدينه آمدم و دو بلد همراه داشتم كه از راه بگشتند و گم شدند و ما به سختى تشنه مانديم و دو بلد از تشنگى بمردند و ما بيامديم تا به آب رسيديم و با اندك رمقى، جان به در برديم. اين آب در محلى است كه آن را تنگه دره خبيت گويند. من اين سفر را به فال بد گرفتهام. اگر رأى تو باشد، مرا از آن معاف دارى و ديگرى را بفرستى، و السلام».