485
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

راوى مى‏گويد: مردى از عقب جمعيّت بانگ زد: به خدا سوگند، دروغ گفتى، اى دشمن خدا! به خدا سوگند، معاويه چنين نبود و اينها، صفاتِ پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و اخلاق و خوى خاندان اوست، نه معاويه و تو!

راوى مى‏گويد: مردم به هم ريختند و در صدد دستگيرى آن مرد برآمدند، امّا به او دست نيافتند و ساكت شدند. مردى از هواداران يزيد به نام عطاء بن ابى صيفى برخاست و گفت: اى امير مؤمنان! به سخن دشمنان، توجّه نكن، كه پس از پدرت، خلافت الهى به تو عطا شده است و تو، خليفه ما و فرزندت معاويه، ولى‏عهد تو [و خليفه پس از تو] است. ما جز او را نمى‏خواهيم و از او روى نمى‏گردانيم. والسلام!

سپس اين شعر را سرود:

اى يزيد، فرزند ابو سفيان، آيا شما را

در ستايش و دوستى، پايانى هست؟

ما عذرخواهانه مى‏گوييم و البته خداوند، كار خود را مى‏كند

كه: چه زمانى از سوى شخصى شايسته، پشيمانى به ما چشانده مى‏شود؟

آن را با كوبيدن برگونه‏اش فداى يزيد مى‏كنم

و گفت: آن (خلافت) را بى باز گشت و بى ملال بگير.

خلافت، زمينه‏اى در سراى غيرِ شما ندارد

و من، نگران حسرتِ ندامت بر شمايم.

خلافت براى بيعت‏شكنان شما، شناخته‏شده و روا نيست

و پايه‏هايش در ميان شماست و از بين نرفته است.

همواره هيئت‏هايى به سرزمين شما

بر سپيدرويى در مى‏آيند كه به كَرَم، پيشى مى‏گيرد.

سخنرانى يزيد بن معاويه

راوى مى‏گويد: يزيد، فرمان داد جايزه‏اى نيكو به او دهند و سپس به پا خاست و به حمد و ثناى الهى پرداخت و سپس گفت: اى مردم! معاويه، بنده‏اى از بندگان خدا بود كه خدا بر او نعمت بخشيد و سپس او را به سوى خود بُرد. او برتر از [خلفاى]پس از خود و فروتر از [خلفاى]پيش از خود است. من او را در برابر خداوند، نمى‏ستايم كه او از من به وى، آگاه‏تر است و اگر از او درگذرد، به رحمتش درگذشته، و اگر او را كيفر دهد، به سبب گناهش عقوبتش كرده است و من پس از او، عهده‏دارِ اين كار شده‏ام و من از پى‏جويى حق، كوتاه نمى‏آيم و عذرى در كوتاهى كردن در برابر باطل نمى‏پذيرم، و چون خدا چيزى را بخواهد، مى‏شود. والسلام!


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
484

قال: فصاح به صائح من أقاصي الناس وقال: كذبت ـ واللّه‏ ـ يا عدوّ اللّه‏! ما كان معاوية واللّه‏ بهذه الصفة، وإنّما كانت هذه صفة رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم، وهذه أخلاقه وأخلاق أهل بيته، لا معاوية و لا أنت.

قال: فاضطرب الناس، وطلب الرجل فلم يقدروا عليه، وسكت الناس، وقام إلى يزيد رجل من شيعته يقال له: عطاء بن أبي صيفي، فقال: يا أمير المؤمنين، لا تلتفت إلى مقالة الأعداء و قد اُعطيت خلافة اللّه‏ من بعد أبيك، فأنت خليفتنا، وابنك معاوية وليّ العهد بعدك، لا نريد به بدلاً، ولا نبغي عنه حولاً، والسلام.

قال: ثمّ أنشأ يقول:

يزيدُ بن أبي سفيانَ هَل لَكُم

إلى ثَناءٍ وودٍّ غير مُنصَرمِ

إنّا نقولُ ويقضي (اللّه‏) معتذراً

مهما يشار بنا من صالحِ ندمِ

أفتديها بِلَكْم خَدَّها يزيد

و قالَ خُذها بلا نكس ولا بَرَمِ

لا تَمَهَّدَها في دار غيركُمُ

إِنّي أَخافُ عليكم حسرةَ الندمِ

إِنَّ الخلافةَ لم تعرف لِناكثكم

بينا دعائمها فيكم ولم ترمِ

لا يزال وفودٌ في دياركم

يَغشَونَ أبلَجَ سبّاقاً إلى الكرم

قال: فأمر له يزيد بجائزة حسناء، ثمّ قام يزيد على قدميه.

۵ / ۹

ذكر كلام يزيد بن معاوية

فحمد اللّه‏ وأثنى عليه، ثمّ قال: أيّها الناس، إنّ معاوية كان عبداً من عباد اللّه‏، أنعم اللّه‏ عليه ثمّ قبضه إليه، وهو خير ممّن كان بعده، ودون ممّن كان قبله، ولا اُزكّيه على اللّه‏، هو أعلم به منّي، فإن عفا عنه فبرحمته، وإن عاقبه فبذنبه، وقد وليت هذا الأمر من بعده، ولست أقصر عن طلب حقّ، ولا أعذر من تفريط في باطل، فإذا أراد اللّه‏ شيئاً كان، والسّلام.

تعداد بازدید : 39830
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به