راوى مىگويد: مردى از عقب جمعيّت بانگ زد: به خدا سوگند، دروغ گفتى، اى دشمن خدا! به خدا سوگند، معاويه چنين نبود و اينها، صفاتِ پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله و اخلاق و خوى خاندان اوست، نه معاويه و تو!
راوى مىگويد: مردم به هم ريختند و در صدد دستگيرى آن مرد برآمدند، امّا به او دست نيافتند و ساكت شدند. مردى از هواداران يزيد به نام عطاء بن ابى صيفى برخاست و گفت: اى امير مؤمنان! به سخن دشمنان، توجّه نكن، كه پس از پدرت، خلافت الهى به تو عطا شده است و تو، خليفه ما و فرزندت معاويه، ولىعهد تو [و خليفه پس از تو] است. ما جز او را نمىخواهيم و از او روى نمىگردانيم. والسلام!
سپس اين شعر را سرود:
اى يزيد، فرزند ابو سفيان، آيا شما را
در ستايش و دوستى، پايانى هست؟
ما عذرخواهانه مىگوييم و البته خداوند، كار خود را مىكند
كه: چه زمانى از سوى شخصى شايسته، پشيمانى به ما چشانده مىشود؟
آن را با كوبيدن برگونهاش فداى يزيد مىكنم
و گفت: آن (خلافت) را بى باز گشت و بى ملال بگير.
خلافت، زمينهاى در سراى غيرِ شما ندارد
و من، نگران حسرتِ ندامت بر شمايم.
خلافت براى بيعتشكنان شما، شناختهشده و روا نيست
و پايههايش در ميان شماست و از بين نرفته است.
همواره هيئتهايى به سرزمين شما
بر سپيدرويى در مىآيند كه به كَرَم، پيشى مىگيرد.
سخنرانى يزيد بن معاويه
راوى مىگويد: يزيد، فرمان داد جايزهاى نيكو به او دهند و سپس به پا خاست و به حمد و ثناى الهى پرداخت و سپس گفت: اى مردم! معاويه، بندهاى از بندگان خدا بود كه خدا بر او نعمت بخشيد و سپس او را به سوى خود بُرد. او برتر از [خلفاى]پس از خود و فروتر از [خلفاى]پيش از خود است. من او را در برابر خداوند، نمىستايم كه او از من به وى، آگاهتر است و اگر از او درگذرد، به رحمتش درگذشته، و اگر او را كيفر دهد، به سبب گناهش عقوبتش كرده است و من پس از او، عهدهدارِ اين كار شدهام و من از پىجويى حق، كوتاه نمىآيم و عذرى در كوتاهى كردن در برابر باطل نمىپذيرم، و چون خدا چيزى را بخواهد، مىشود. والسلام!