483
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

آن كه همواره نفسى شريف داشت

و آن شرافت، مانع از سقوط وى مى‏گشت.

هنگامى كه ما رسيديم، بر درِ خانه جمع بودند

و صداى [برخاسته از] رَمله،۱ قلب را هراسان كرد و به درد آورد.

[دست روزگار،] فرزند هند و در پىِ او مجد و شُكوه را بُرد

آن دو، روزگارى دراز با هم راه مى‏پيمودند.۲

راوى مى‏گويد: آن گاه يزيد، سوار شد و به سوى خيمه سبز پدرش رفت و در حالى كه عمامه‏اى مشكى و ابريشمى به سر داشت و شمشير پدرش معاويه را حمايل كرده بود، به درِ خانه رسيد. در حركت بود كه مردمِ همراه، از راست و چپ او، از مَركب‏هايشان پياده شدند. براى يزيد، سراپرده و خيمه‏هاى گِرد و استوارى بر پا كرده بودند. او رفت تا به خيمه سبز [و گنبدى شكل پدرش] رسيد و چون به آن در آمد، به فرش‏هاى فراوانى نگريست كه برايش روى هم گسترانده بودند و او نيازمند صندلى براى بالا رفتن از آنها [و نشستن رويشان] بود.

راوى مى‏گويد: يزيد، بالا رفت و بر آن صندلى‏ها نشست و مردم بر او وارد مى‏شدند و خلافتش را تبريك و مرگ پدرش را به او تسليت مى‏گفتند. يزيد، آغاز به سخن كرد و گفت: ما اهل حق و ياوران دين هستيم. اى شاميان! بر شما مژده باد كه خير، همواره ميان شما بوده است و به زودى ميان من و عراقيان، جنگى شديد درمى‏گيرد. در خواب ديدم گويى كه جويى از خون تازه، ميان من و آنها روان است و هر چه در خواب كوشيدم كه از آن رود بگذرم، نتوانستم تا آن كه عبيد اللّه‏ بن زياد، نزد من آمد و پيشِ روى من، در حالى كه به او مى‏نگريستم، از آن گذشت.

راوى مى‏گويد: شاميان به پاسخ گويى به يزيد پرداختند و گفتند: اى امير مؤمنان! ما را به هر كجا كه مى‏خواهى، روانه كن و بر هر كه دوست دارى، در آور كه ما در اختيار تو هستيم و عراقيان، شمشيرهاى ما را از جنگ صِفّين مى‏شناسند.

يزيد به آنان گفت: به جانم سوگند، شما چنين هستيد و امير مؤمنان معاويه، براى شما مانند پدرى مهربان و نيك‏رفتار با فرزند بود، و سرفرازترين، ستوده‏ترين، آرام‏ترين، پُرارزش‏ترين، بلندآوازه‏ترين، گشاده‏دست‏ترين و بخشنده‏ترين مرد عرب بود و در بالاترين قلّه شُكوه، جاى داشت. بلاغتش را سستى و سخنش را لكنتى نبود تا آن گاه كه از دنيا بُريد و به سوى رحمت و رضوان خداى متعال رفت.

1.. رَمله ، شهرى در شام و فلسطين امروزى بوده است ر .ك : مراصد الإطّلاع . نيز مى‏تواند به معناى شنزارباشد .

2.. روشن است كه اشعار يزيد ، چيزى جز لاف زدن از تبار و نياكان نيست .


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
482

مَن لا تَزالُ له نفسٌ على شرفٍ

و شدّ مقدار تِلكَ النفسِ أن تَقَعا

لمّا انتهينا وبابُ الدار مُنصَفِقٌ

و صوتُ رملة راعَ القَلبَ فانصدَعا

أَودَى ابن هندٍ فأودَى المَجد يَتبعه

كانا يكونان دهراً قاطعينَ معا

قال: ثمّ ركب يزيد وسار إلى قبّة لأبيه خضراء، فدخلها وهو معتمّ بعمامة خزّ سوداء، متقلّداً بسيف أبيه معاوية حتّى وصل إلى باب الدار، ثمّ جعل يسير والناس عن يمينه وشماله قد نزلوا عن دوابّهم، وقد ضربت له القباب والفساطيط المدنجة، حتّى صار إلى القبّة الخضراء، فلمّا دخلها نظر، فإذا قد نصبت له فيها فرش كثيرة بعضها على بعض، ويزيد يحتاج أن يرقى عليها بالكراسي.

قال: فصعد حتّى جلس على تلك الفرش، والناس يدخلون عليه يهنّئونه بالخلافة ويعزّونه في أبيه، وجعل يزيد يقول: نحن أهل الحقّ وأنصار الدين، وابشروا يا أهل الشام! فإنّ الخير لم يزل فيكم، وسيكون بيني وبين أهل العراق حرب شديد، وقد رأيت في منامي كأنّ نهراً يجري بيني وبينهم دماً عبيطاً، وجعلت أجهد في منامي أن أجوز ذلك النهر، فلم أقدر على ذلك حتّى جاءني عبيد اللّه‏ بن زياد، فجازه بين يدي وأنا أنظر إليه.

قال:

فأجابه أهل الشام وقالوا: يا أمير المؤمنين، امضِ بنا حيث شئت وأقدم بنا على ۵ / ۸

من أحببت فنحن بين يديك، وسيوفنا تعرفها أهل العراق في يوم صفّين.

فقال لهم يزيد: أنتم لعمري كذلك، وقد كان أمير المؤمنين معاوية لكم كالأب البارّ بالولد، و كان من العرب أمجدها وأحمدها وأهمدها، وأعظمها خطراً، وأرفعها ذكراً، وأنداها أنامل، و أوسعها فواضل، وأسماها إلى الفرع الباسق، لا يعتريه الفهاهة في بلاغته، ولا تدخله اللكنة في منطقه، حتّى إذا انقطع من الدنيا أثره، وصار إلى رحمة اللّه‏ تعالى ورضوانه.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 39891
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به