پس، من آن را [به دست] گرفتم، ديدم مانند خاك سرخ بود. آن گاه در شيشه نهادم و سر آن را بستم و از آن نگهدارى مىكردم، تا آن گاه كه حسين عليهالسلام از مكّه به سمت عراق رهسپار شد، من در هر روز و شب، آن شيشه را بيرون مىآوردم و بو مىكردم و بدان مىنگريستم و بر مصيبتهاى آن جناب مىگريستم. چون روز دهم محرّم شد، همان روزى كه حسين در آن روز كشته شد، در اوّل روز كه آن را بيرون آوردم، ديدم به حال خود است. دوباره آخر آن روز، آن را آوردم، ديدم كه خون تازه شده. من به تنهايى در خانه خود شروع به گريه و زارى كردم، و اندوه خود را فرو نشاندم، از ترس آن كه مبادا دشمنان ايشان در مدينه بشنوند و در شماتت ما شتاب كنند، و پيوسته آن روز و ساعت را در نظر داشتم تا خبر مرگ ايشان به مدينه رسيد و آنچه ديده بودم، به حقيقت پيوست.
۸. روايت شده كه: روزى پيغمبر صلىاللهعليهوآله نشسته بود و على و فاطمه و حسن و حسين عليهالسلام در اطراف او نشسته بودند. رسول خدا صلىاللهعليهوآله به ايشان فرمود: «چگونه است بر شما آن گاه كه در خاك رويد و قبرهاى شما پراكنده باشد؟». حسين عليهالسلام گفت: «آيا به مرگ طبيعى از دنيا مىرويم يا كشته خواهيم شد؟».
فرمود: «بلكه تو ـ اى فرزند ـ به ستم كشته خواهى شد، و برادرت نيز به ستم كشته مىشود و فرزندان شما در روى زمين، آواره و پراكنده مىشوند». حسين عليهالسلام گفت: «اى رسول خدا! چه كسى ما را مىكُشد؟».
فرمود: بدترين مردمان. عرض كرد: «آيا پس از كشته شدن، كسى ما را زيارت خواهد كرد؟».
فرمود: آرى پسرم! گروهى از امّت من هستند كه به وسيله زيارت شما نيكى و احسان مرا خواهند. پس چون روز قيامت شود، من به نزد آن گروه در موقف بيايم، تا اين كه شانههاى ايشان را گرفته و آنان را از سختىها و هراسهاى موقف برهانم.
۹. عبد اللّه بن شريك عامرى حديث كند كه: از اصحاب على عليهالسلام مىشنيدم: هر گاه كه عمر بن سعد از در مسجد وارد مىشد، مىگفتند: اين، كشنده حسين بن على عليهالسلام است، و اين جريان، زمانى دراز پيش از كشته شدن حسين عليهالسلام بود.
۱۰. سالم بن ابى حفصه روايت كرد و گفت: عمر بن سعد به حسين عليهالسلام گفت: اى ابا عبد اللّه! در نزد ما مردمانِ بىخردى هستند كه پندارند من تو را مىكشم؟ حسين عليهالسلام به او فرمود: «اينان بىخرد نيستند؛ بلكه خردمندند. آگاه باش كه همانا آنچه چشم مرا روشن كند، اين است كه پس از من از گندم عراق جز اندكى نخواهى خورد».۱