463
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

سپس دستور داد كه زنان را در خانه‏اى جداگانه درآرند، و على بن الحسين عليه‏السلام نيز نزد ايشان باشد. پس خانه چسبيده به خانه يزيد را براى ايشان خالى كردند، و چند روزى آن خاندان [عصمت]در آن جا ماندند. آن گاه يزيد، نعمان بن بشير را خواست و به او گفت: آماده شو تا اين زنان را به مدينه ببرى، و چون خواست آنان را به مدينه بفرستد، على بن الحسين عليه‏السلام را پيش خواند و با او خلوت كرد. در خلوت به او گفت: خدا لعنت كند پسر مرجانه [عبيد اللّه‏] را! آگاه باش كه به خدا اگر من با پدرت برخورد كرده بودم [و سر و كارش به دست من افتاده بود]، هيچ چيز از من نمى‏خواست جز آن كه به او مى‏دادم و به هر نيرويى كه داشتم مرگ را از او جلوگيرى مى‏كردم [و نمى‏گذاشتم او را بكشند]؛ ولى خدا چنين مقدّر كرده بود كه ديدى، و تو [چون به مدينه رسيدى] از مدينه براى من نامه بنويس و هر چه خواستى به من گوشزد كن كه آن براى توست [و من آن را انجام خواهم داد].

آن گاه لباس‏هاى او و جامه خاندانش را [كه در كربلا به غارت برده بودند، يا لباس‏هايى كه خود براى ايشان آماده كرده بود] پيش آنان نهاد، و همراه نعمان بن بشير فرستادگانى فرستاد و دستور داد كه شب‏ها ايشان را راه برند، و همه جا آنان در پيش روى باشند بدان سان كه از ديدارشان نيفتند [و خود در پشت سر آنان حركت كنند] و هر كجا فرود شدند، آنان از ايشان دور شوند و خود و همراهانش مانند نگهبانانى در اطراف آنان پراكنده شوند، و جاى خود را چنان قرار دهند كه اگر يكى از آنان خواست وضو بگيرد يا قضاى حاجت كند، از آنان شرم نكند. پس آن فرستادگان با نعمان بن بشير به همراهى آنان بيامدند و پيوسته آنها را در راه فرود آوردند و چنانچه يزيد سفارش كرده بود با آنان مدارا كردند و مراعاتشان نمودند تا به مدينه درآمدند.

[فصل: رسيدن خبر شهادت آن حضرت به مدينه]

چون ابن زياد سر مقدّس حسين عليه‏السلام را براى يزيد فرستاد، عبد الملك بن ابى الحريث سلمى را طلبيد و به او گفت: به مدينه برو و بر عمرو بن سعيد بن العاص درآى، و او را به كشته شدن حسين مژده بده. عبد الملك گويد: من سوار بر شتر شدم و به سوى مدينه رهسپار گشتم. پس مردى از قريش مرا ديدار كرد و گفت: چه خبر؟ گفتم: خبر نزد امير است و آن را خواهى شنيد. گفت: «إِنَّا للّه‏ِِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ». به خدا حسين عليه‏السلام كشته شد، و چون بر عمرو بن سعيد درآمدم، گفت: چه خبر دارى؟ گفتم: خبرى است كه امير را شاد كند. حسين بن على كشته شد! گفت: بيرون برو و خبر كشته شدن او را در شهر جار بزن. پس آمدم و جار كشيدم. پس شيون و فريادى مانند شيون زنان بنى هاشم ـ كه آن روز از خانه‏هاشان شنيدم، آن گاه كه خبر كشته شدن حسين بن على را شنيدند ـ هرگز نشنيده بودم.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
462

۲ / ۱۲۲

ثمّ أمر بالنسوة أن ينزلن في دار على حدة، معهنّ أخوهن عليّ بن الحسين عليهم‏السلام، فأفرد لهم داراً تتّصل بدار يزيد، فأقاموا أيّاماً، ثمّ ندب يزيدُ النعمانَ بن بشير وقال له: تجهّز لتخرج بهؤاء النسوان إلى المدينة.

ولمّا أراد أن يجهّزهم، دعا عليّ بن الحسين عليهماالسلام فاستخلاه، ثمّ قال له: لعن اللّه‏ُ ابنَ مرجانة، أَمَ واللّه‏، لو أنّي صاحب أبيك ما سألني خصلة أبداً إلاّ أعطيته إيّاها، ولدفعت الحتفَ عنه بكلِّ ما استطعت، ولكنّ اللّه‏َ قضى ما رأيت؟ كاتبني من المدينة وأنّه كلّ حاجة تكون لك. وتقدّم بكسوته وكسوة أهله، وأنفذ معهم في جملة النعمان بن بشير رسولاً تقدّم إليه أن يسير بهم في الليل، ويكونوا أمامه حيث لا يفوتون طرفه، فإذا نزلوا تنحّى عنهم وتفرّق هو وأصحابه حولهم كهيئة الحرس لهم، وينزل منهم حيث إذا أراد إنسان من جماعتهم وضوءاً أو قضاء حاجة لم يحتشم. فسار معهم في جملة النعمان، ولم يزل ينازلهم في الطريق ويرفق بهم ـ كما وصّاه يزيد ـ ويرعونهم حتّى دخلوا المدينة.

فصل

۲ / ۱۲۳

ولمّا أنفذ ابن زياد برأس الحسين عليه‏السلام إلى يزيد، تقدّم إلى عبد الملك بن أبي الحديث السلمي فقال: انطلق حتّى تأتي عمرو بن سعيد بن العاص بالمدينة فبشّره بقتل الحسين، فقال عبد الملك: فركبت راحلتي وسرت نحو المدنية، فلقيني رجل من قريش، فقال: ما الخبر؟ فقلت: الخبر عند الأمير تسمعه، فقال: إنّا للّه‏ وإنّا إليه راجعون! قتل ـ واللّه‏ ـ الحسين.

ولمّا دخلت على عمرو بن سعيد قال: ما وراءك؟ فقلت: ما سرّ الأمير، قتل الحسين بن علي، فقال: اخرج فناد بقتله، فناديت، فلم أسمع واللّه‏ واعية قطّ مثل واعية بني هاشم في دورهم على الحسين بن عليّ عليهماالسلام حين سمعوا النداء بقتله، فدخلت على عمرو بن سعيد، فلمّا رآني تبسّم إليَّ ضاحكاً، ثمّ أنشأ متمثّلاً بقول عمرو بن معدي كرب:

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 38767
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به