457
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

و چون روز ديگر شد، عبيد اللّه‏ بن زياد، سر حسين عليه‏السلام را در كوچه‏هاى كوفه فرستاد و در ميان قبايل بگرداندند، و از زيد بن ارقم روايت شده كه گفت: آن سر مقدّس را كه بر نيزه بود، بر من عبور دادند و من در غرفه و بالاخانه خود نشسته بودم. چون برابر من رسيد، شنيدم كه اين آيه را مى‏خواند: «آيا پنداشتى كه [داستان]اصحاب كهف و رقيم از آيت‏هاى ما شگفت بودند!».

پس به خدا از هراس، موى تنم راست شد و داد زدم: به خدا ـ اى پسر رسول خدا ـ [داستان] سر تو شگفت‏تر و حيرت‏انگيزتر است.

و چون آن مردم ناپاك از گردش دادن آن سر در شهر كوفه فارغ شدند، آن را به در قصر آوردند، و ابن زياد، آن سر را به حرّ بن قيس داد و سرهاى ياران آن حضرت را نيز به او سپرد و او را به نزد يزيد بن معاويه فرستاد، و همچنين ابا برده پسر عوف ازدى، و طارق پسر ابى ظبيان را با گروهى از مردم كوفه همراه او روان كرد، و آنان بيامدند تا در دمشق، آن سر را بر يزيد وارد كردند.

عبد اللّه‏ بن ربيعه حميرى گويد: من در دمشق پيش يزيد بن معاويه بودم كه حرّ بن قيس بيامد تا بر يزيد درآمد و يزيد گفت: واى بر تو! چه خبر؟ و چه همراه آورده‏اى؟ زحر گفت: اى امير المؤمنين! مژده گير به پيروزى خدا و يارىِ او. حسين بن على در ميان هجده تن از خاندان خود و شصت تن از پيروانش بر ما درآمد. ما از آنان خواستيم يا اين كه تسليم شوند يا سر به فرمان امير عبيد اللّه‏ بن زياد نهند، يا جنگ كنند. پس جنگ را پذيرفتند. ما بامدادان كه خورشيد سر زد، بر ايشان تاختيم و از هر سو ايشان را احاطه نموديم تا اين كه شمشيرهاى خود را بالاى سرشان گرفتيم. پس آنان بى‏آن كه پناهى داشته باشند، از هر سو مى‏گريختند، و از ترس ما به تپّه‏ها و گودى‏ها پناه مى‏بردند چنانچه كبوتر از ترس باز شكارى، به اين سو و آن سو پناهنده شود. پس به خدا ـ اى امير المؤمنين ـ چيزى بر ايشان نگذشت جز به مقدار كشتن شترى يا خواب آن كس كه پيش از ظهر مى‏خوابد كه ما همه ايشان را از پاى درآورديم و كشتيم، و اينك بدن‏هاى بى‏سر ايشان است كه برهنه افتاده و جامه‏شان خون‏آلود، و گونه‏شان خاك‏آلوده است؛ آفتاب‏هاى سوزان بر آنان بتابد، و بادهاى بيابان، خاك و غبار بر ايشان فرو ريزد، ديداركنندگانشان بازهاى شكارى و كركسان صحرا باشند.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
456

ولمّا أصبح عبيد اللّه‏ بن زياد بعث برأس الحسين عليه‏السلام فدير به في سكك الكوفة كلّها وقبائلها، فروي عن زيد بن أرقم أنّه قال: مُرَّ به عليَّ وهو على رمح وأنا في غرفة، فلمّا حاذاني سمعته يقرأ: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَبَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ ءَايَتِنَا عَجَبًا»۱ فَقَفَّ۲ ـ واللّه‏ ـ شعري وناديت: رأسك واللّه‏ ـ يا ابن رسول اللّه‏ ـ أعجب وأعجب.

۲ / ۱۱۸

ولمّا فرغ القوم من التطواف به بالكوفة، ردّوه إلى باب القصر، فدفعه ابن زياد إلى زحر بن قيس، ودفع إليه رؤوس أصحابه، وسرّحه إلى يزيد بن معاوية عليهم لعائن اللّه‏ ولعنة اللاعنين في السماوات والأرضين، وأنفذ معه أبا بردة بن عوف الأزدي وطارق بن أبي ظبيان في جماعة من أهل الكوفة، حتّى وردوا بها على يزيد بدمشق.

فروى عبداللّه‏ بن ربيعة الحميري فقال: إنّي لعند يزيد بن معاوية بدمشق، إذ أقبل زحر بن قيس حتّى دخل عليه، فقال له يزيد: ويلك ما وراءك وما عندك؟ قال: أبشر يا أمير المؤمنين بفتح اللّه‏ ونصره، ورد علينا الحسين بن عليّ في ثمانية عشر من أهل بيته وستّين من شيعته، فسرنا إليهم فسألناهم أن يستسلموا أو ينزلوا على حكم الأمير عبيد اللّه‏ بن زياد أو القتال، فاختاروا القتال على الاستسلام، فغدونا عليهم مع شروق الشمس، فأحطنا بهم من كلّ ناحية، حتّى إذا أخذت السيوف مآخذها من هام القوم، جعلوا يهربون إلى غير وزر، ويَلوذونَ منّا بالآكام والحفر لواذاً كما لاذَ الحمائم من صقر، فواللّه‏ يا أمير المؤمنين، ما كانوا إلاّ جزر جزور أو نومة قائل، حتّى أتينا على آخرهم، فهاتيك أجسادهم مجرّدة، وثيابهم مرمّلة، وخدودهم معفّرة، تصهرهم الشمس وتسفي عليهم الرياح، زوّارهم العقبان والرخم.

1.. الكهف : ۹ .

2.. قَفَّ شعري : أي قام من الفزع الصحاح : ج ۴ ص ۱۴۱۸ (قفف» .

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 38704
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به