445
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

[مبارزه سيّد الشهدا عليه‏السلام و شهادت آن حضرت]

چون حسين عليه‏السلام از ديواره كناره رود، به خيمه خويش باز گشت، شمر بن ذى الجوشن با گروهى از همراهان خود پيش آمد و آن جناب را احاطه كردند. پس مردى از ايشان به نام مالك بن يسر كندى، تندى كرد و حسين عليه‏السلام را دشنام داد و شمشيرى بر سر آن حضرت بزد و آن كلاهى كه بر سرش بود، شكافت و بر سر رسيد و خون جارى شد و كلاه پر از خون گرديد.

حسين عليه‏السلام در باره او نفرين كرد و فرمود: «با اين دستت طعام نخورى و آبى نياشامى و خداوند، تو را با مردم ستمكار محشور فرمايد». سپس آن كلاه را به يك‏سو انداخت و پارچه خواست و سر را با آن ببست و كلاه ديگرى خواست و بر سر نهاد و عمامه بر آن بست، و شمر بن ذى الجوشن با آن بى‏شرمان كه همراهش بودند، به جاى خويش بازگشتند. پس آن جناب، لختى درنگ كرد و بازگشت. آنان نيز به سويش بازگشتند و اطراف او را گرفتند.

در اين ميان، عبد اللّه‏ بن حسن بن على عليه‏السلام كه كودكى نابالغ بود ـ، از پيش زنان بيرون آمد و لشكر را شكافت و خود را به كنار عمويش رسانيد. پس زينب دختر على عليه‏السلام خود را به آن كودك رسانيد كه از رفتنش جلوگيرى كند. حسين عليه‏السلام فرمود: «خواهرم! اين كودك را نگهدار». كودك از بازگشتن [به همراه عمّه] خوددارى كرد و با سرسختى، از رفتن سرپيچى نمود و گفت: به خدا از عمويم جدا نخواهم شد! در اين هنگام، ابجر بن كعب، شمشيرش را براى حسين عليه‏السلام بلند كرد. آن كودك گفت: اى پسر زن ناپاك! آيا عمويم را مى‏كشى؟ پس ابجر، آن كودك را با شمشير بزد، كودك دست خويش سپر كرد و آن شمشير، دست او را جدا كرد و به پوست آويزان نمود. كودك فرياد زد: مادر جان! پس حسين عليه‏السلام آن كودك را در برگرفت و به سينه چسبانيد و فرمود: «فرزند برادر! بر اين مصيبتى كه بر تو رسيده، شكيبايى كن و آن را به نيكى به شمار گير؛ زيرا همانا خداوند، تو را به پدران شايسته‏ات مى‏رساند». سپس حسين عليه‏السلام دست به سوى آسمان بلند كرد و گفت: «بار خدايا! اگر اين مردم را تا زمانى بهره زندگى داده‏اى، پس ايشان را به سختى پراكنده ساز، و گروه‏هايى پراكنده‏دل ساز، و هيچ فرمان‏روايى را هرگز از ايشان خوشنود منما؛ زيرا اينان ما را خواندند كه يارى‏مان كنند، سپس به دشمنى ما برخاستند ما را كشتند!».

و پيادگان لشكر ابن سعد از راست و چپ بر باقى‏ماندگان از ياران حسين عليه‏السلام حمله‏ور شدند و آنان را كشتند تا اين كه جز سه تن يا چهار تن براى آن حضرت به جاى نماند.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
444

ولمّا رجع الحسين عليه‏السلام من المسنّاة إلى فسطاطه تقدّم إليه شمر بن ذي الجوشن في جماعة من أصحابه فأحاط به، فأسرع منهم رجل يقال له: مالك بن النسر الكندي، فَشَتَم الحسينَ وضربه على رأسه بالسيف، وكان عليه قلنسوة فقطعها حتّى وصل إلى رأسه فأدماه، فامتلأت‏ت القلنسوة دماً، فقال له الحسين: لا أكلت بيمينك ولا شربت بها، وحشرك اللّه‏ مع الظالمين، ثمّ ألقى القلنسوة ودعا بخرقة فشدّ بها رأسه، واستدعى قلنسوة اُخرى فلبسها واعتمّ عليها، ورجع عنه شمر بن ذي الجوشن ومن كان معه إلى مواضعهم، فمكث هنيهة، ثمّ عاد وعادوا إليه وأحاطوا به. فخرج إليهم عبداللّه‏ بن الحسن بن عليّ عليهماالسلام ـ وهو غلام لم يراهق ـ من عند النساء يشتدّ حتّى وقف إلى جنب الحسين، فلحقته زينب بنت عليّ عليهماالسلام لتحبسه، فقال لها الحسين: أحبسيه يا اُختي، فأبى وامتنع عليها امتناعاً شديداً وقال: واللّه‏، لا اُفارق عمّي، وأهوى أبجر بن كعب إلى الحسين عليه‏السلام بالسيف، فقال له الغلام: ويلك يا ابن الخبيثة أتقتل عمّي؟! فضربه أبجر بالسيف فاتّقاها الغلام بيده، فأطنّها إلى الجلدة، فإذا يده معلّقة، ونادى الغلام: يا اُمّتاه! فأخذه الحسين عليه‏السلام فضمّه إليه وقال: يا ابن أخي، اصبر على ما نزل بك، واحتسب في ذلك الخير، فإنّ اللّه‏ يلحقك بآبائك الصالحين.

۲ / ۱۱۱

ثمّ رفع الحسين عليه‏السلام يده وقال: الّلهمّ إن متّعتهم إلى حين ففرّقهم فرقاً، واجعلهم طرائقَ قدداً، ولا ترض الولاة عنهم أبداً، فإنّهم دعونا لينصرونا، ثمّ عدوا علينا فقتلونا.

وحملت الرجّالة يميناً وشمالاً على من كان بقي مع الحسين، فقتلوهم حتّى لم يبقَ معه إلاّ ثلاثة نفر أو أربعة.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 38696
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به