441
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

حميد بن مسلم گويد: در اين گيرودار بوديم كه ديدم پسركى به سوى ما آمد كه رويش همانند پاره ماه بود و در دستش شمشيرى بود، و پيراهنى به تن داشت و اِزار و نعلينى داشت كه بند يكى از آن دو نعلين، پاره شده بود. عمر بن سعد بن نفيل ازدى گفت: به خدا من به اين پسر حمله خواهم كرد! گفتم: سبحان اللّه‏! تو از اين كار چه بهره خواهى برد» او را به حال خود واگذار. اين مردم سنگ‏دل كه هيچ كس از اينان باقى نگذارند، كار او را نيز خواهند ساخت. گفت: به خدا من بر او حمله خواهم كرد. پس حمله كرد و رو بر نگردانده بود كه سر آن پسرك را چنان با شمشير بزد كه آن را از هم شكافت و آن پسر، به رو به زمين افتاد و فرياد زد: اى عموجان!

حسين عليه‏السلام مانند باز شكارى، لشكر را شكافت. سپس همانند شير خشمناك، حمله افكند، شمشيرى به عمر بن سعد بن نفيل بزد. عمر، شانه را سپر آن شمشير كرد، شمشير، دستش را از نزديك مرفق جدا ساخت، چنان فريادى زد كه لشكريان شنيدند. آن گاه حسين عليه‏السلام از او دور شد. سواران كوفه هجوم آوردند كه او را از معركه بيرون برند. پس اسبان، بدن نحسش را لگدكوب كردند تا به دوزخ شتافت و ديده از اين جهان بست.

گرد و خاك كه بر طرف شد، ديدم حسين عليه‏السلام بالاى سر آن پسر بچه ايستاده و او پاى بر زمين مى‏ساييد و حسين عليه‏السلام مى‏فرمود: «دور باشند از رحمت خدا آنان كه تو را كشتند، و از دشمنان اينان در روز قيامت جدّت [رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله]مى‏باشد». سپس فرمود: «به خدا بر عمويت دشوار است كه تو او را به آواز بخوانى و او پاسخت ندهد، يا پاسخت دهد، ولى به تو سودى ندهد؛ آوازى كه به خدا ترساننده و ستمكارش بسيار و يار او اندك است».

سپس حسين عليه‏السلام او را بر سينه خود گرفت از خاك برداشت، و گويا من مى‏نگرم به پاهاى آن پسر كه به زمين كشيده مى‏شد. پس او را بياورد تا در كنار فرزندش على بن الحسين عليه‏السلام و كشته‏هاى ديگر از خاندان خود بر زمين نهاد. من پرسيدم: اين پسر كه بود؟ گفتند: او قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب عليه‏السلام بود.

[شهادت عبد اللّه‏ بن حسين و ساير بنى هاشم و حضرت ابا الفضل عليه‏السلام]

سپس آن حضرت بر در خيمه نشست، و فرزندش عبد اللّه‏ بن حسين كه كودكى بود، نزد او آمد. آن حضرت او را در دامان خود نشانيد. مردى از بنى اسد، تيرى به سوى او پرتاب كرد كه آن بچه را بكشت. حسين عليه‏السلام خون آن كودك را در دست خود گرفت و چون دستش پر شد، آن را بر زمين ريخت. سپس گفت: «بار پروردگارا! اگر يارى را از سمت آسمان از ما جلوگيرى كردى، پس آن را قرار ده براى آنچه بهتر است، و انتقام ما را از اين مردم ستمكار بگير». سپس آن كودك را برداشت و آورد در كنار كشتگان از خاندان خويش نهاد. ابو بكر بن حسن بن على بن ابى طالب را عبد اللّه‏ بن عقبه غنوى تيرى بزد و او را شهيد كرد.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
440

وشد عثمان بن خالد الهمداني على عبد الرحمن بن عقيل بن أبي طالب رضى‏الله‏عنه فَقَتَلَه.

قال حميد بن مسلم: فإنّا لكذلك إذ خرج علينا غلام كأنّ وجهه شقّة قمر، في يده سيف، وعليه قميص وإزار ونعلان، قد انقطع شسع إحداهما، فقال لي عمر بن سعيد بن نفيل الأزدي: واللّه‏، لأشدّنّ عليه، فقلت: سبحان اللّه‏! وما تريد بذلك؟! دعه يكفيكه هؤاء القوم الذين ما يبقون على أحد منهم، فقال: واللّه‏، لأشدّنّ عليه، ۲ / ۱۰۸

فشدّ عليه فما ولّى حتّى ضرب رأسه بالسيف فَفَلَقَهُ، ووقع الغلام لوجهه فقال: يا عمّاه! فجلى الحسين عليه‏السلام كما يجلي الصقر، ثمّ شدّ شدّة ليثٍ أغضب، فضرب عمر بن سعيد بن نفيل بالسيف، فاتّقاها بالساعد فأطنّها من لدن المرفق، فصاح صيحة سمعها أهل العسكر، ثمّ تنحّى عنه الحسين عليه‏السلام. وحملت خيل الكوفة لتستنقذه فتوطّأته بأرجلها حتّى مات.

وانجلت الغبرة فرأيت الحسين عليه‏السلام قائماً على رأس الغلام ـ وهو يفحص برجله والحسين يقول: بعداً لقوم قتلوك ومَن خصمهم يوم القيامة فيك جدّك، ثمّ قال: عزّ ـ واللّه‏ ـ على عمّك أن تدعوه فلا يجيبك، أو يجيبك‏فلا ينفعك، صوت ـ واللّه‏ ـ كثر واتروه، وقل ناصروه، ثمّ حمله على صدره، فكأنّي أنظر إلى رجلي الغلام تخطّان الأرض، فجاء به حتّى ألقاه مع ابنه عليّ بن الحسين والقتلى من أهل بيته، فسألت عنه فقيل لي: هو القاسم بن الحسن بن عليّ بن أبي طالب عليهم‏السلام.

ثمّ جلس الحسين عليه‏السلام أمام الفسطاط فاُتي بابنه عبداللّه‏ بن الحسين وهو طفل، فأجلسه في حجره، فرماه رجل من بني أسد بسهم فذبحه، فتلقّى الحسين عليه‏السلام دمه، فلمّا ملأ كفّه صبّه في الأرض، ثمّ قال: ربّ إن تكن حبست عنّا النصر من السماء، فاجعل ذلك لما هو خير، وانتقم لنا من هؤاء القوم الظالمين، ثمّ حمله حتّى وضعه مع قتلى أهله.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 38699
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به