427
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

شمر بن ذى الجوشن گفت: من پرستش كنم خدا را بر يك حرف اگر بدانم چه مى‏گويى [، در حالى كه من ندانم چه مى‏گويى]. حبيب بن مظاهر به او گفت: به خدا من تو را چنين مى‏بينم كه بر هفتاد حرف نيز خدا را پرستش كنى، و من گواهى دهم كه تو راست مى‏گويى، و ندانى او چه مى‏گويد. خدا دل تو را [از پذيرش سخن حق]مهر كرده.

سپس حسين عليه‏السلام بديشان فرمود: «اگر در اين سخن هم ترديد داريد، آيا در اين نيز ترديد داريد كه من پسر دختر پيغمبر شما هستم؟ به خدا در ميان مشرق و مغرب، پسر دختر پيغمبرى جز من نيست؛ چه در ميان شما و چه در غير شما! واى بر شما! آيا كسى از شما كشته‏ام كه خون او را از من مى‏خواهيد؟ يا مالى از شما برده‏ام؟ يا قصاص جراحتى از من مى‏خواهيد؟».

همه آنان خاموش شدند و سخنى نگفتند. پس از آن، حضرت فرياد زد: «اى شبث بن ربعى، و اى حجار بن ابجر، و اى قيس بن اشعث، و اى يزيد بن حارث! آيا شما به من ننوشتيد كه: ميوه‏ها رسيده و باغ‏ها سرسبز شده و تو بر لشكرى آماده يارى‏ات وارد خواهى شد؟».

قيس بن اشعث گفت: ما ندانيم تو چه مى‏گويى؛ ولى به حكم پسر عمويت [عبيد اللّه‏]تن در ده؛ زيرا ايشان چيزى جز آنچه تو دوست دارى در باره تو انجام نخواهند داد!

حسين عليه‏السلام فرمود: «نه به خدا! نه دست خوارى به شما خواهم داد، و نه مانند بندگان فرار خواهم نمود». سپس فرمود: «اى بندگان خدا! «همانا من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه برم از اين كه مرا سنگباران كنيد». به پروردگار خود و پروردگار شما پناه برم از هر سركشى كه به روز جزا ايمان نياورد».

سپس آن حضرت، شتر خويش را خواباند و به عقبة بن سمعان دستور داد كه آن را عقال كند. پس آن لشكر بى‏شرم، به سوى آن جناب حمله بردند.

[توبه حُر و ملحق‏شدنش به لشكر امام]

حرّ بن يزيد چون ديد آن مردم به جنگ با آن حضرت عليه‏السلام تصميم گرفته‏اند، به عمر بن سعد گفت: آيا تو با اين مرد، جنگ خواهى كرد؟ گفت: آرى. به خدا جنگى كنم كه آسان‏ترين آن افتادن سرها و بريدن دست‏ها باشد. حر گفت: آيا در آنچه به شما پيشنهاد كرد، خوشنودى شما نبود؟ ابن سعد گفت: اگر كار به دست من بود مى‏پذيرفتم؛ ولى امير تو [عبيد اللّه‏]نپذيرفت.

پس حر بيامد تا در كنارى از لشكر ايستاد و مردى از قبيله او نيز به نام قرّة بن قيس همراهش بود، به او گفت: اى قرّه! آيا امروز اسب خود را آب داده‏اى؟ قره گفت: نه. گفت: نمى‏خواهى آن را آب دهى؟ قره گويد: به خدا من گمان كردم مى‏خواهد از جنگ كناره‏گيرى كند و خوش ندارد كه من او را در آن حال ببينم. به او گفتم: من اسبم را آب نداده‏ام و اكنون مى‏روم تا آن را آب دهم، و از آن جايى كه ايستاده بود، كناره گرفت، و به خدا اگر بدان چه مى‏خواست انجام دهد، مرا نيز آگاه كرده بود، من نيز با او به نزد حسين عليه‏السلام مى‏رفتم. پس اندك‏اندك به نزد حسين عليه‏السلام آمد. مهاجر بن اوس [كه در لشكر عمر سعد بود] به او گفت: اى حر! چه مى‏خواهى بكنى؟ آيا مى‏خواهى حمله كنى؟ پاسخش نگفت و لرزه اندامش را گرفت. مهاجر گفت: به خدا كار تو ما را به شك انداخته! به خدا من در هيچ جنگى، تو را هرگز به اين حال نديده بودم [كه اين سان از جنگ بلرزى]و اگر به من مى‏گفتند كه دليرترين مردم كوفه كيست؟ من از تو نمى‏گذشتم [و تو را نام مى‏بردم]. پس اين چه حالى است كه در تو مشاهده مى‏كنم؟


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
426

فقال له شمر بن ذي الجوشن: هو يعبداللّه‏ على حرف إن كان يدري ما تقول.

فقال له حبيب بن مظاهر: واللّه‏، إنّي لأراك تعبداللّه‏ على سبعين حرفاً، وأنا أشهد أنّك صادق ما تدري ما يقول، قد طبع اللّه‏ على قلبك.

ثمّ قال لهم الحسين عليه‏السلام: فإن كنتم في شكّ من هذا، أفتشكّون أنّي ابن بنت نبيّكم؟! فواللّه‏، ما بين المشرق والمغرب ابن بنت نبيّ غيري فيكم ولا في غيركم، ويحكم أتطلبوني بقتيل منكم قتلته، أو مال لكم استهلكته، أو بقصاص جراحة؟!

فأخذوا لا يكلّمونه، فنادى: يا شبث بن ربعي، يا حجّار بن أبجر، يا قيس بن الأشعث، يا يزيد بن الحارث، ألم تكتبوا إليَّ أن قد أينعت الثمار وأخضرّ الجناب، وإنما تقدّم على جند لك مجنّد؟!

فقال له قيس بن الأشعث: ما ندري ما تقول، ولكن انزل على حكم بني عمّك، فإنّهم لن يروك إلاّ ما تحبّ.

فقال له الحسين: لا واللّه‏، لا أعطيكم بيدي إعطاء الذليل، ولا أفرّ فرار العبيد.

ثمّ نادى: يا عباد اللّه‏ «وَ إِنِّى عُذْتُ بِرَبِّى وَ رَبِّكُمْ أَن تَرْجُمُونِ»،۱ أعوذ بربّي وربّكم من كلّ متكبّر لا يؤمن بيوم الحساب.

۲ / ۹۹

ثمّ إنّه أناخ راحلته وأمر عقبة بن سمعان فعقلها، وأقبلوا يزحفون نحوه.

فلمّا رأى الحرّ بن يزيد أنّ القوم قد صمّموا على قتال الحسين عليه‏السلام قال لعمر بن سعد: أي عمر، أَمُقاتِلٌ أنت هذا الرجل؟ قال: إي واللّه‏، قتالاً أيسره أن تسقط الرؤوس وتطيح الأيدي.

قال: أفما لكم فيما عرضه عليكم رضىً؟ قال عمر: أمّا لو كان الأمر إليَّ لفعلت، ولكن أميرك قد أبى.

فأقبل الحرّ حتّى وقف من الناس موقفاً، ومعه رجل من قومه يقال له: قرّة بن قيس، فقال: يا قرّة هل سقيت فرسك اليوم؟ قال: لا، قال: فما تريد أن تسقيه؟ قال قرّة: فظننت واللّه‏ أنّه يريد أن يتنحّى فلا يشهد القتال، ويكره أن أراه حين يصنع ذلك، فقلت له: لم أسقه وأنا منطلق فأسقيه، فاعتزل ذلك المكان الذي كان فيه، فواللّه‏، لو أنّه أطلعني على الذي يريد لخرجت معه إلى الحسين بن عليّ عليه‏السلام.

1.. الدخان: ۲۰ .

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 38642
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به