آگاه باشيد همانا من ديگر گمان يارى كردن از اين مردم ندارم. آگاه باشيد كه من به همه شما رخصت رفتن دادم. پس همه شما آزادانه برويد و بيعتى از من به گردن شما نيست، و اين شب كه شما را گرفته، فرصتى قرار داده، آن را شتر خويش كنيد !».
برادران آن حضرت و پسرانش و برادرزادگان و پسران عبد اللّه بن جعفر گفتند: براى چه اين كار را بكنيم براى اين كه پس از تو زنده باشيم؟ هرگز خداوند آن روز را براى ما پيش نياورد، و نخستين كس كه اين سخن را گفت، عبّاس بن على عليهالسلام بود و ديگران نيز از او پيروى كردند و چنين سخنانى گفتند. حسين عليهالسلام فرمود: «اى پسران عقيل! شما را كشته شدن مسلم بس است. پس شما برويد و من اجازه رفتن به شما دادم».
گفتند: سبحان اللّه! مردم در باره ما چه گويند؟ گويند: ما بزرگ و آقا و عموزاده خود را كه بهترين عموها بود واگذاريم و يك تير نيز با ايشان نينداخته، و يك نيزه به كار نبرده، و يك شمشير هم نزده، ايشان را واگذارديم، و ندانيم چه به سرشان آمد؟! نه به خدا ما چنين كارى نخواهيم كرد؛ بلكه ما جان و مال و زن و فرزند خود را در راه تو فدا سازيم، و در ركاب تو جنگ كنيم تا به هر جا درآمدى ما نيز به همان جا درآييم. خدا زشت گرداند زندگىِ پس از جناب تو را.
پس مسلم بن عوسجه برخاست و عرض كرد: آيا ما دست از تو برداريم؟ آن گاه ما چه عذر و بهانهاى در باره پرداختن حقّ تو به درگاه خدا بريم؟ آگاه باش به خدا [دست از تو برندارم] تا نيزه به سينه دشمنانت بكوبم و با شمشير خود اينان را بزنم تا قائمهاش در دست من است، و اگر سلاح جنگ نيز نداشته باشم، سنگ بر ايشان اندازم، به خدا دست از تو برندارم تا خدا بداند كه ما حرمت پيغمبرش را در باره تو رعايت نموديم. به خدا سوگند اگر من بدانم كه كشته خواهم شد، سپس زنده شوم، آن گاه مرا بسوزانند، و دوباره زندهام كنند و [خاكستر سوخته] مرا به باد دهند و هفتاد بار اين كار را با من بكنند، دست از تو برندارم تا مرگ خويش را در يارىِ تو دريابم! چگونه اين كار را نكنم با اين كه جز اين نيست كه يك كشتن بيش نيست، سپس آن كرامتى است كه هرگز پايان ندارد.