415
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

حسين عليه‏السلام به او فرمود: «خواهرم! واى بر تو نيست. آرام و خموش باش. خدايت رحمت كند!». پس عبّاس پيش آمد و عرض كرد: «برادر جان! لشكر به نزد تو آمد!؟».

حضرت برخاسته به عبّاس فرمود: «برادرم! جانم به قربانت! سوار شو و به نزد اينان برو و به ايشان بگو: چيست شما را و چه مى‏خواهيد؟ و از سبب آمدن ايشان پرسش كن». پس عبّاس با گروهى حدود بيست نفر سوار كه در ميان ايشان زهير بن قين و حبيب بن مظاهر بود به نزد آن لشكر آمده و عبّاس به آنان فرمود: «چه مى‏خواهيد و چه اراده داريد؟».

گفتند: دستور از امير رسيده كه به شما پيشنهاد كنيم به حكم او تن داده و تسليم شويد يا با شما جنگ كنيم؟

فرمود: «پس شتاب نكنيد تا به نزد ابى عبد اللّه‏ بروم و سخن شما را به عرض آن حضرت برسانم». آنان باز ايستادند و گفتند: برو و اين پيغام را به او برسان و هر پاسخى داد نيز به اطلاع ما برسان. پس عبّاس به تنهايى به نزد حسين عليه‏السلام بازگشت كه جريان را به عرض رسانَد، و همراهان او آن جا در جلوى لشكر ايستاده بودند و با آن مردم سخن مى‏گفتند و آنان را موعظه مى‏كردند و اندرز مى‏دادند و از جنگ با حسين عليه‏السلام بازشان مى‏داشتند. عبّاس به نزد حسين عليه‏السلام آمد و سخن لشكر را به آن حضرت گفت. حضرت فرمود: «به نزد ايشان بازگرد و اگر مى‏توانى تا فردا از ايشان مهلت بگير و امشب ايشان را از ما باز گردان، شايد ما امشب براى پروردگار خود نماز بخوانيم و دعا كنيم و از او آمرزش‏خواهى نماييم؛ زيرا خدا خود مى‏داند همانا من نماز و تلاوت كتابش قرآن و دعاى بسيار و استغفار را دوست دارم».

پس عبّاس به نزد آن لشكر آمد و با فرستاده عمر بن سعد بازگشت و آن فرستاده گفت: ما امشب تا فردا به شما مهلت دهيم؛ پس اگر تسليم شُديد، شما را به نزد امير عبيد اللّه‏ بن زياد خواهيم برد، و گر نه، دست از شما برنداريم. [اين پيغام را رسانيد]و بازگشت.

[شب عاشورا و سخنان حضرت و اصحاب]

حسين عليه‏السلام نزديكى‏هاى شب، ياران خود را گرد آورد. على بن الحسين زين العابدين عليه‏السلام گويد: من در آن حال با اين كه بيمار بودم، نزديك شدم كه ببينم پدرم به آنان چه مى‏گويد. پس شنيدم رو به اصحاب كرد و فرمود: «سپاس كنم خداى را به بهترين سپاس‏ها، و حمد كنم او را در خوشى و سختى. بار خدايا! من سپاس گويم تو را بر اين كه ما را به نبوّت گرامى داشتى و قرآن را به ما آموختى و در دين، ما را دانا ساختى، و گوش‏هاى شنوا و ديده‏هاى بينا و دل‏هاى آگاه به ما ارزانى داشتى. پس ما را از سپاس‏گزاران قرار ده. امّا بعد، همانا من يارانى باوفاتر از ياران خود سراغ ندارم، و بهتر از ايشان نمى‏دانم، و خاندانى نيكوكارتر و مهربان‏تر از خاندان خود نديده‏ام. خدايتان از جانب من پاداش نيكو دهد.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
414

وقال له العبّاس بن عليّ (رحمة اللّه‏ عليه): يا أخي أتاك القوم، فنهض ثمّ قال: يا عبّاس، اركب ـ بنفسي أنت يا أخي ـ حتّى تلقاهم وتقول لهم: ما لكم وما بدا لكم؟ وتسألهم عمّا جاء بهم.

فأتاهم العبّاس في نحو من عشرين فارساً، منهم: زهير بن القين وحبيب بن مظاهر، فقال لهم العبّاس: ما بدا لكم وما تريدون؟ قالوا: جاء أمر الأمير أن نعرض عليكم أن تنزلوا على حكمه أو نناجزكم، قال: فلا تعجلوا حتّى أرجع إلى أبي عبداللّه‏ فأعرض عليه ما ذكرتم، فوقفوا وقالوا: القه فأعلمه، ثمّ القنا بما يقول لك.

فانصرف العبّاس راجعاً يركض إلى الحسين عليه‏السلام يخبره الخبر، ووقف أصحابه يخاطبون القوم ويعظونهم، ويكفّونهم عن قتال الحسين، فجاء العبّاس إلى الحسين عليه‏السلام فأخبره بما قال القوم، فقال: ارجع إليهم، فإن استطعت أن تؤخّرهم إلى ۲ / ۹۱

الغدوة وتدفعهم عنّا العشيّة، لعلّنا نصلّي لربّنا الليلة وندعوه ونستغفره، فهو يعلم أنّي قد اُحبّ الصلاة له وتلاوة كتابه والدعاء والاستغفار.

فمضى العبّاس إلى القوم ورجع من عندهم ومعه رسول من قبل عمر بن سعد يقول: إنّا قد أجّلناكم إلى غد، فإن استسلمتم سرّحناكم إلى أميرنا عبيد اللّه‏ بن زياد، وإن أبيتم فلسنا تاركيكم، وانصرف.

فجمع الحسين عليه‏السلام أصحابه عند قرب المساء، قال عليّ بن الحسين زين العابدين عليه‏السلام: فدنوت منه لأسمع ما يقول لهم، وأنا إذ ذاك مريض، فسمعت أبي يقول لأصحابه:

أثني على اللّه‏ أحسن الثناء، وأحمده على السرّاء والضراء، الّلهمّ إنّي أحمدك على أن أكرمتنا بالنبوّة، وعلّمتنا القرآن، وفقّهتنا في الدين، وجعلت لنا أسماعاً وأبصاراً وأفئدة، فاجعلنا من الشاكرين.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 38726
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به