41
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

عبيد اللّه‏، عمرو بن حريث مخزومى را ـ كه سالار نگهبانان وى بود ـ فرستاد. عبد الرحمان بن محمّد بن اشعث نيز با وى برفت. مسلم، بى‏خبر بود تا وقتى كه خانه را محاصره كردند و چون چنين ديد، با شمشير برون شد و با آنها بجنگيد. عبد الرحمان، او را امان داد كه تسليم شد و او را پيش عبيد اللّه‏ بن زياد بردند كه بگفت تا او را بالاى قصر بردند و گردنش را بزدند و پيكرش را ميان مردم افكندند. هانى را نيز به بازار بردند و بياويختند و شاعر در اين باب، شعرى گفت به اين مضمون:

اگر نمى‏دانى مرگ چيست،

هانى را در بازار بنگر و ابن عقيل را

به جنگاورى كه صورتش را شمشير شكسته (هانى)

و شخص ديگرى كه كشته‏اش از بالاى بلندى پرتاب شده است

و برنده‏تر از لبه‏هاى شمشير برّاق.

آيا ديگر آسوده بر اسب‏هاى رهوار مى‏نشيند،

در باره مسلم بن عقيل و رفتنش به كوفه و كشته شدنش، حكايتى كامل‏تر و مفصّل‏تر هست كه از عقبة بن سمعان، غلام رباب كلبى دختر امرؤ القيس آورده‏اند. رباب، همسر حسين بود و با سكينه دختر حسين مى‏زيست و عقبه، غلام پدرش بوده بود. سكينه در آن وقت صغير بود.

عقبه گويد: برون شديم و راه بزرگ (اصلى) را پيش گرفتيم. كسان خاندان حسين بدو گفتند: «بهتر است اگر از راه بزرگ بگردى كه تعاقب كنندگان به تو نرسند. ابن زبير چنين كرده است». گفت: «نه، به خدا از اين راه جدا نمى‏شوم تا خدا هر چه خواهد مقدّر كند!».

گويد: عبد اللّه‏ بن مطيع به پيشواز ما آمد و به حسين گفت: «فدايت شوم ! كجا مى‏روى؟».

گفت: «اكنون سوى مكّه مى‏روم. پس از آن، از خدا خير مى‏جويم». گفت: «خدا براى تو خير بخواهد و ما را فداى تو كند! اگر به مكّه رفتى، مبادا به كوفه نزديك شوى كه شهرى است شوم كه پدرت آن جا كشته شد و برادرت را بى‏يار گذاشتند و به غافلگيرى، ضربتى زدند كه نزديك بود وى را تلف كند. در حرم بمان كه سَرور عربى. به خدا مردم حجاز، هيچ كس را با تو برابر نمى‏گيرند و مردم از هر طرف، سوى تو مى‏آيند! عمو و دايى‏ام به فدايت! از حرم خدا دور مشو كه اگر تلف شوى، ما پس از تو چون غلامان شويم».


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
40

فبعث عبيد اللّه‏ عمرو بن حريث المخزومي ـ وكان صاحب شرطة ـ إليه، ومعه عبد الرحمن بن محمّد بن الأشعث، فلم يعلم مسلم حتّى أحيط بالدار، فلمّا رأى ذلك مسلم خرج إليهم بسيفه فقاتلهم، فأعطاه عبد الرحمن الأمان، فأمكن من يده، فجاء به إلى عبيد اللّه‏، فأمر به فأصعد إلى أعلى القصر فضُربت عُنقُه، وألقى جثّته إلى الناس، وأمر بهانئ فسُحب إلى الكناسة، فصلب هنالك، وقال شاعرهم في ذلك:

فإن كنتِ لا تدرينَ ما الموتُ فانظري

إلى هانئ في السوقِ وابن عقيلِ

۵ / ۳۵۱

أصابَهُما أمرُ الإمام فأصبَحا

أحاديثَ مَن يسعى بكلِّ سبيلِ

أَ يركبُ أسماءُ الهماليج آمناً

و قد طَلَبتهُ مَذحِجٌ بِذُحولِ؟!

وأمّا ابو مخنف فإنّه ذكر من قصّة مسلم بن عقيل وشخوصه إلى الكوفة ومقتله قصّة هي أشبع وأتمّ من خبر عمّار الدهني عن أبي جعفر الذي ذكرناه، ما حُدِّثت عن هشام بن محمّد، عنه، قال: حدّثني عبد الرحمن بن جندب، قال: حدّثني عقبة بن سمعان مولى الرباب ابنة امرئ القيس الكلبية امرأة حسين ـ وكانت مع سكينة ابنة حسين، وهو مولًى لأبيها، وهي إذ ذاك صغيرة ـ قال:

خرجنا فلزمنا الطريق الأعظم، فقال للحسين أهل بيته: لو تنكّبت الطريق الأعظم كما فعل ابن الزبير لا يلحقك الطلب، قال: لا واللّه‏، لا اُفارقه حتّى يقضي اللّه‏ ما هو أحبّ إليه.

قال: فاستقبلنا عبداللّه‏ بن مطيع، فقال للحسين: جعلت فداك! أين تريد؟ قال: أمّا الآن فإنّي اُريد مكّة، وأمّا بعدها فإنّي أستخير اللّه‏، قال: خار اللّه‏ لك، وجعلنا فداك، فإذا أنت أتيت مكّة فإيّاك أن تقرب الكوفة؛ فإنّها بلدة مشئومة، بها قتل أبوك، وخذل أخوك، واغتيل بطعنة كادت تأتي على نفسه! الزم الحرم، فإنّك سيّد العرب، لا يعدل بك واللّه‏ أهل الحجاز أحداً، ويتداعى إليك الناس من كلّ جانب، لا تفارق الحرم، فداك عمّي وخالي، فو اللّه‏، لئن هلكت لنسترقّنّ بعدك.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 45853
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به