401
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

پس حضرت از سمت چپ راه قادسيه و راه عذيب به راه افتاد و حر نيز با همراهانش با آن حضرت مى‏رفتند، و حر همچنان به آن جناب مى‏گفت: اى حسين! من خدا را در باره خود به ياد تو آورم [و به خدا سوگندت دهم] كه اگر بخواهى جنگ كنى، كشته خواهى شد! حسين عليه‏السلام فرمود: «آيا به مرگ مرا بيم دهى؟ و آيا اگر مرا بكُشيد، كارهاى شما رو به راه مى‏شود؟ و من چنان گويم كه برادر اوس به پسرعمويش كه مى‏خواست به يارى پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله برود، و پسر عمويش او را بيم مى‏داد و مى‏گفت: كجا مى‏روى؟ كشته خواهى شد، در [پاسخش] گفت:

من مى‏روم و مرگ براى جوان (/ جوان‏مرد) ننگ نيست،

هنگامى كه نيّتش حق باشد و در حال اسلام بجنگد.

و در راه مردان صالح و شايسته جانبازى كند،

و از نابودشدگان [در دين]جدا گشته، به گنهكارى پشت كند.

پس [در اين صورت] اگر زنده ماندم، پشيمان نيستم و اگر مُردم، سرزنشى ندارم،

بس است براى تو كه زنده بمانى و بينىِ تو را به خاك بمالند [و زبون شوى].

حرّ بن يزيد كه اين سخن را شنيد، به كنارى رفت و با همراهان خود از يك‏سو مى‏رفت، و حسين عليه‏السلام از سوى ديگر، تا به منزل عذيب الهجانات رسيدند. حسين عليه‏السلام از آن جا نيز بگذشت تا به قصر بنى مقاتل رسيد و در آن جا فرود آمد. در آن جا چشمش به خيمه افتاد و پرسيد: «اين خيمه از كيست؟». گفتند: از عبيد اللّه‏ بن حر جعفى است.

حضرت فرمود: «او را به آمدن پيش من بخوانيد». چون فرستاده حضرت به نزد او آمد، به او گفت: اين حسين بن على عليه‏السلام است كه تو را مى‏خواند. عبيد اللّه‏ گفت: «إنّا للّه‏ وَإنّا إِلَيْهِ راجِعُون». به خدا من از كوفه بيرون نشدم جز به خاطر اين كه خوش نداشتم در آن جا باشم و حسين عليه‏السلام به آن جا درآيد. به خدا من نمى‏خواهم او را ديدار كنم و نه او مرا ببيند؟ فرستاده، نزد آن حضرت آمد و سخن او را به عرض رسانيد. پس حسين عليه‏السلام برخاسته به نزد او آمد و بر او وارد شده سلام كرد و نشست. سپس او را به همراهى خود دعوت كرد. عبيد اللّه‏ بن حر، همان سخن را [كه به فرستاده آن حضرت گفته بود] بازگو كرد.

حسين عليه‏السلام فرمود: «پس اگر يارىِ ما نمى‏كنى، بپرهيز از اين كه با ما جنگ كنى ؛ زيرا به خدا سوگند، كسى نيست كه فرياد بى‏كسىِ ما را بشنود و سپس يارىِ ما را نكند جز اين كه نابود شود!». عبيد اللّه‏ گفت: امّا اين كار هرگز نخواهد شد، إن شاء اللّه‏ تعالى!


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
400

فلعلّ اللّه‏ إلى ذلك أن يأتي بأمر يرزقني فيه العافية من أن أبتلى بشيء من أمرك، فخذ هاهنا.

فتياسر عن طريق العذيب والقادسية، وسار الحسين عليه‏السلام وسار الحرّ في أصحابه يسايره وهو يقول له: يا حسين، إنّي اُذكّرك اللّه‏ في نفسك، فإنّي أشهد لئن قاتلت لتقتلنّ.

فقال له الحسين عليه‏السلام: أفبالموت تخوّفني؟ وهل يعدو بكم الخطب أن تقتلوني؟ وسأقول كما قال أخو الأوس لابن عمّه، وهو يريد نصرة رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فخوّفه ابن عمّه وقال: أين تذهب؟ فإنّك مقتول، فقال:

سَأَمضي فما بالموتِ عارٌ على الفتى

إذا ما نَوى حقّاً وجاهدَ مسلما

وآسى الرجالَ الصالحينَ بنفسِهِ

وفارقَ مَثبوراً وباعد مجرما

فإن عشتُ لم اُندم وإن متُّ لم اُلم

كفى بك ذلاًّ أن تعيشَ وتُرغما

فلمّا سمع ذلك الحرّ تنحّى عنه، فكان يسير بأصحابه ناحية، والحسين عليه‏السلام في ناحية اُخرى، حتّى انتهوا إلى عذيب الهجانات.

ثمّ مضى الحسين عليه‏السلام حتّى انتهى إلى قصر بني مقاتل فنزل به، فإذا هو بفسطاط مضروب، فقال: لمن هذا؟ فقيل: لعبيد اللّه‏ بن الحرّ الجعفي، فقال: ادعوه إليَّ فلمّا أتاه الرسول قال له: هذا الحسين بن عليّ يدعوك، فقال عبيد اللّه‏: إنّا للّه‏ وإنّا إليه راجعون، واللّه‏! ما خرجت من الكوفة إلاّ كراهية أن يدخلها الحسين وأنا بها، واللّه‏، ۲ / ۸۲

ما اُريد أن أراه ولا يراني! فأتاه الرسول فأخبر، فقام الحسين عليه‏السلام فجاء حتّى دخل عليه فسلّم وجلس، ثمّ دعاه إلى الخروج معه، فأعاد عليه عبيد اللّه‏ بن الحرّ تلك المقالة واستقاله ممّا دعاه إليه، فقال له الحسين عليه‏السلام: فإن لم تنصرنا فاتّق اللّه‏ أن تكون ممّن يقاتلنا، واللّه‏، لا يسمع واعيتنا أحدٌ ثمّ لا ينصرنا إلاّ هلك، فقال: أمّا هذا فلا يكون أبداً إن شاء اللّه‏، ثمّ قام الحسين عليه‏السلام من عنده حتّى دخل رحله.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 39294
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به