399
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

حر گفت: من به خدا نمى‏دانم كه اين فرستادگان و اين نامه‏ها كه مى‏گويى چيست! حسين عليه‏السلام به برخى از يارانش [كه عقبة بن سمعان در بين آنان بود]فرمود: «اى عقبة بن سمعان! آن دو خرجين [و دو كيسه بزرگى] كه نامه‏هاى ايشان در آن است، بيرون بيار».

پس آن مرد، دو خرجين پر از نامه و كاغذ بيرون آورد و جلوى آن حضرت ريخت. حر گفت: ما از آن كسان نيستيم كه اين نامه‏ها را به تو نوشته‏اند، و ما تنها دستور داريم كه چون تو را ديدار كرديم، از تو جدا نشويم تا تو را در كوفه بر عبيد اللّه‏ در آوريم.

حسين عليه‏السلام فرمود: «مرگ براى تو نزديك‏تر از اين آرزوست!». سپس رو به اصحاب خود كرد و فرمود: «سوار شويد».

همراهان آن حضرت سوار شدند و درنگ كردند تا زنان نيز سوار شدند. آن گاه فرمود: «[به راه مدينه] بازگرديد».

همين كه رفتند بازگردند، آن لشكر از بازگشت آنان جلوگيرى كردند. حسين عليه‏السلام به حر فرمود: «مادر به عزايت بنشيند! [از ما] چه مى‏خواهى؟».

حر گفت: اگر كسى از عرب جز تو در چنين حالى كه تو در آن هستى، اين سخن را به من مى‏گفت، من نيز هر كه بود نام مادرش را به عزا گرفتن مى‏بردم؛ ولى به خدا من نمى‏توانم نام مادر تو را جز به بهترين راهى كه توانايى بر آن دارم ببرم.

حسين عليه‏السلام فرمود: «پس چه مى‏خواهى؟». گفت: مى‏خواهم شما را به نزد امير [عبيد اللّه‏] ببرم.

فرمود: «به خدا من همراه تو نخواهم آمد!». حر گفت: من نيز به خدا دست از تو باز ندارم، و سه بار اين سخنان ميان آن حضرت و حر، ردّ و بدل شد، و چون سخن ميانشان بسيار شد، حر گفت: من دستور جنگ كردن با شما ندارم، جز اين نيست كه دستور دارم از تو جدا نشوم تا شما را به كوفه ببرم. اكنون كه از آمدن به كوفه خوددارى مى‏كنى، پس راهى در پيش گير كه نه به كوفه برود و نه به مدينه. و ميانه [گفتار] من و [گفتار] شما انصاف برقرار گردد، تا من در اين باب، نامه به امير عبيد اللّه‏ بنويسم، شايد خدا كارى پيش آرد كه سلامت دين من در آن باشد و آلوده به چيزى در كار تو نشوم. از اين جا روانه شو.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
398

أمّا بعد؛ أيّها الناس، فإنّكم إن تتّقوا اللّه‏ وتعرفوا الحقّ لأهله يكن أرضى للّه‏ عنكم، ونحن أهل بيت محمّد، وأولى بولاية هذا الأمر عليكم من هؤاء المدّعين ما ۲ / ۸۰

ليس لهم، والسائرين فيكم بالجور والعدوان، وإن أبيتم إلاّ كراهية لنا والجهل بحقّنا، فكان رأيكم الآن غير ما أتتني به كتبكم، وقدمت به عليّ رسلكم، انصرفت عنكم.

فقال له الحرّ: أنا واللّه‏ ما أدري ما هذه الكتب والرسل التي تذكر، فقال الحسين عليه‏السلام لبعض أصحابه: يا عقبة بن سمعان، أخرج الخرجين اللذين فيهما كتبهم إليَّ، فأخرج خرجين مملوءين صحفاً، فنثرت بين يديه، فقال له الحرّ: إنّا لسنا من هؤاء الذين كتبوا إليك، وقد اُمرنا إذا نحن لقيناك ألاّ نفارقك حتّى نقدمك الكوفة على عبيد اللّه‏.

فقال له الحسين عليه‏السلام: الموت أدنى إليك من ذلك، ثمّ قال لأصحابه: قوموا فاركبوا، فركبوا وانتظر حتّى ركب نساؤهم، فقال لأصحابه: انصرفوا، فلمّا ذهبوا لينصرفوا حال القوم بينهم وبين الانصراف، فقال الحسين عليه‏السلام للحرّ: ثكلتك اُمّك، ما تريد؟

فقال له الحرّ: أما لو غيرك من العرب يقولها لي وهو على مثل الحال التي أنت عليها، ما تركت ذكر اُمّه بالثكل كائناً من كان، ولكن واللّه‏ ما لي إلى ذكر اُمّك من سبيل إلاّ بأحسن ما يقدر عليه!

فقال له الحسين عليه‏السلام: فما تريد؟ قال: اُريد أن أنطلق بك إلى الأمير عبيد اللّه‏ بن زياد، قال: إذا واللّه‏ لا أتبعك، قال: إذا واللّه‏ لا أدعك. فترادّا القول ثلاث مرّات.

فلمّا كثر الكلام بينهما قال له الحرّ: إنّي لم اُؤمر بقتالك، إنّما اُمرت ألاّ اُفارقك حتّى أقدمك الكوفة، فإذ أبيت فخذ طريقاً لا يدخلك الكوفة ولا يردّك إلى المدينة، تكون بيني وبينك نصفاً، حتّى أكتب إلى الأمير، وتكتب إلى يزيد أو إلى عبيد اللّه‏، ۲ / ۸۱

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 39312
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به