389
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

زن زهير به او گفت: سبحان اللّه‏! آيا پسر پيغمبر خدا به سوى تو مى‏فرستد و تو به سوى او نمى‏روى؟ چه شود كه نزدش بروى و سخنش را بشنوى سپس باز گردى؟ زهير بن قين به نزد آن حضرت عليه‏السلام رفت و چيزى نگذشت كه خوش‏حال برگشت بِدان‏سان كه صورتش مى‏درخشيد، و دستور داد خيمه‏هاى او را بكَنند و بارها و اسباب سفر او را به سوى حسين عليه‏السلام ببرند. آن گاه به زنش گفت: تو را طلاق دادم و آزادى، پيش كسان خود برو؛ زيرا من دوست ندارم به سبب من گرفتار شوى. سپس به همراهان خود گفت: هر كس از شما مى‏خواهد پيروى من كند، و گر نه اين جا آخرين ديدار ماست. من براى شما حديثى بيان كنم: ما در دريا جنگ كرديم و خداوند، پيروزى بهره ما كرد و غنيمت‏هايى به چنگ آورديم. سلمان فارسى ـ رحمه اللّه‏ ـ [كه در آن جنگ بود] به ما گفت: آيا بدانچه خداوند از اين پيروزى بهره شما كرده و به اين غنيمت‏ها كه به دست آورده‏ايد، خرسند و شادان هستيد؟ گفتيم: آرى. سلمان گفت: هنگامى كه آقاى جوانان آل محمّد را ديدار كنيد، آن گاه در جنگ كردن به همراه او شادان‏تر باشيد از اين غنيمت‏ها كه امروز به دست شما رسيده. [سپس زهير گفت:] اكنون من همه شما را به خدا مى‏سپارم. پس از آن به خدا سوگند كه پيوسته در ميان همراهان حسين عليه‏السلام ببود تا آن كه كشته شد.

عبد اللّه‏ بن سليمان و منذر بن مشمعل ـ كه هر دو از طائفه بنى اسد بودند ـ روايت كنند و گويند: چون ما حج به جاى آورديم، اندوهى نداشتيم جز اين كه در راه به حسين عليه‏السلام برسيم و بنگريم سرانجام كارش به كجا مى‏كشد. پس به سوى كوفه به راه افتاديم و شتران خود را به شتاب مى‏رانديم تا در منزل زرود به آن حضرت رسيديم. چون به او نزديك شديم، مردى را از اهل كوفه ديديم [كه مى‏آيد]. چون حسين عليه‏السلام را ديدار كرد، راه خود را كج كرد و حسين عليه‏السلام ايستاد. گويا مى‏خواست او را ببيند و [چون ديد آن مرد، راه را كج كرد] رهايش كرده به راه افتاد. ما نيز به دنبال آن حضرت به راه افتاديم. پس يكى از ما گفت: نزد اين مرد برويم از او بپرسيم؛ زيرا خبر كوفه نزد اوست. ما به سوى آن مرد رفته، تا به او رسيديم گفتيم: «السلام عليك». گفت: «و عليكم». بدو گفتيم: اى مرد! از چه قبيله‏اى هستى؟ گفت: از قبيله بنى اسد هستم. گفتيم: ما نيز از بنى اسد هستيم. تو كيستى؟ گفت من بكر بن فلان هستم. ما نيز نسب خود را براى او بيان داشتيم و به او گفتيم: ما را از مردمى كه پشت سر گذاشتى آگاه كن؟ گفت: آرى من از كوفه بيرون نيامدم تا مسلم بن عقيل و هانى بن عروة كشته شدند، و آن دو را ديدم كه پاهاشان را گرفته و در بازار مى‏كشيدند.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
388

الحسين عليه‏السلام حتّى سلّم، ثمّ دخل، فقال: يا زهير بن القين، إنّ أبا عبداللّه‏ الحسين بعثني إليك لتأتيه.

فطرح كلّ إنسان منّا ما في يده حتّى كأنّ على رؤوسنا الطير.

فقالت له امرأته: سبحان اللّه‏! أَيَبعَثُ إليك ابن رسول اللّه‏ ثمّ لا تأتيه؟! لو أتيته فسمعت من كلامه، ثمّ انصرفت.

فأتاه زهير بن القين، فما لبث أن جاء مستبشراً قد أشرق وجهه، فأمر بفسطاطه وثقله ورحله ومتاعه فقوّض وحمل إلى الحسين عليه‏السلام، ثمّ قال لامرأته: أنتِ طالق، الحقي بأهلك، فإنّي لا اُحبّ أن يصيبك بسببي إلاّ خير.

ثمّ قال لأصحابه: من أحبّ منكم أن يتبعني، وإلاّ فهو آخر العهد، إنّي ساُحدّثكم حديثاً: إنّا غزونا البحر، ففتح اللّه‏ علينا وأصبنا غنائم، فقال لنا سلمان الفارسي رضى‏الله‏عنه: أفرحتم بما فتح اللّه‏ عليكم، وأصبتم من الغنائم؟ فقلنا: نعم، فقال: إذا أدركتم شباب آل محمّد فكونوا أشدّ فرحاً بقتالكم معهم ممّا أصبتم اليوم من الغنائم. فأما أنا فأستودعكم اللّه‏. قالوا: ثمّ واللّه‏، ما زال في القوم مع الحسين عليه‏السلام حتّى قُتِلَ رحمة اللّه‏ عليه.

وروى عبداللّه‏ بن سليمان والمنذر بن المشمعل الأسديّان، قالا: لمّا قضينا حجّنا لم تكن لنا همّة إلاّ اللحاق بالحسين عليه‏السلام في الطريق، لننظر ما يكون من أمره، فأقبلنا ۲ / ۷۴

ترقل بنا نياقنا مسرعين حتّى لحقنا بزرود، فلمّا دنونا منه إذا نحن برجل من أهل الكوفة قد عدل عن الطريق حين رأى الحسين عليه‏السلام، فوقف الحسين كأنّه يريده، ثمّ تركه ومضى، ومضينا نحوه، فقال أحدنا لصاحبه: اذهب بنا إلى هذا لنسأله فإنّ عنده خبر الكوفة، فمضينا حتّى انتهينا إليه فقلنا: السلام عليك، فقال: وعليكم السلام، قلنا: ممّن الرجل؟ قال: أسديّ، قلت: ونحن أسديّان، فمن أنت؟ قال: أنا بكر بن فلان، وانتسبنا له ثمّ قلنا له: أخبرنا عن الناس وراءك، قال: نعم، لم أخرج من الكوفة حتّى قتل مسلم بن عقيل وهانئ بن عروة، ورأيتهما يجرّان بأرجلهما في السوق.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 38698
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به