369
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

مسلم فرمود: «اگر مرا امان ندهيد، من دست در دست شما نگذارم». پس استرى آوردند و مسلم را بر آن سوار كردند. آن گروه، اطراف او را گرفتند شمشير را از دستش بيرون آوردند. گويا مسلم اين جريان را كه ديد، از خود نااميد شد و اشكش سرازير شد. سپس فرمود: «اين نخستين فريب شما بود». محمّد بن اشعث گفت: اميد است باكى بر تو نباشد. مسلم فرمود: «جز اميدى كه گفتى، چيزى در كار نيست. چه شد امان شما [كه به من داديد]؟ «إِنَّا للّه‏ِِ وَإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ%«$ و گريست.

عبيد اللّه‏ بن عبّاس سلمى گفت: هر كس خواهان آن چيزى باشد كه تو جوياى آن هستى [: رياست و امارت بخواهد]، وقتى به سرش آيد آنچه به سر تو آمده، نبايد گريه كند. مسلم گفت: من به خدا براى خودم گريه نكردم و از كشته شدن خود باك ندارم، اگر چه چشم به هم‏زدنى تلف شدن خود را دوست ندارم، ولى گريه مى‏كنم براى خاندان و فاميل خود كه به سوى من رو آورند. گريه مى‏كنم براى حسين و خاندان حسين عليه‏السلام !

سپس رو كرد به محمّد بن اشعث و گفت: اى بنده خدا! به خدا سوگند چنين مى‏بينم كه تو از امانى كه به من داده‏اى ناتوان خواهى شد. آيا مى‏توانى يك كار خيرى انجام دهى، و مردى را به فرستى كه از زبان من به حسين عليه‏السلام پيغام رساند؛ زيرا من چنين مى‏بينم كه به سوى شما حركت كرده يا فردا با خاندانش حركت خواهد كرد، و به او بگويد: مسلم بن عقيل، مرا نزد تو فرستاده و او در دست مردم گرفتار شده بود و به خود نمى‏ديد كه تا شام زنده باشد، و او مى‏گفت: پدر و مادرم به قربانت! با خاندانت باز گرد. مردم كوفه تو را فريب ندهند؛ زيرا اينان همان همراهان پدرت بودند كه آن حضرت آرزوى دورى از ايشان يا كشته شدن را مى‏كرد. همانا اهل كوفه، مردمانى دروغ‏زن هستند، و شخص دروغ‏زن، تدبير ندارد. محمّد بن اشعث گفت: به خدا اين كار را خواهم كرد و به ابن زياد هم خواهم گفت كه من تو را امان داده‏ام [و چنين پندارم كه امان مرا بپذيرد] و با آن وضع، محمّد بن اشعث، مسلم بن عقيل را به در قصر [پسر زياد]آورد و خود اجازه دخول طلبيد. اذنش دادند. محمّد بن اشعث به قصر وارد شد (و مسلم بن عقيل در قصر بود) چون وارد شد جريان مسلم را به ابن زياد خبر داد و همچنين شمشيرى كه بكر به آن جناب زد و امانى كه خود او به مسلم داده بود همه را به ابن زياد گفت. عبيد اللّه‏ گفت: تو را چه كار به امان دادن؟ گويا ما تو را فرستاده بوديم كه او را امان دهى؟ جز اين نبود كه ما تو را فرستاده بوديم او را براى ما بياورى! پس محمّد بن اشعث خاموش شد، و مسلم بن عقيل را به در قصر آوردند و در آن حال، تشنگى بر آن جناب غلبه كرده بود، و به در قصر مردمانى نشسته و به انتظار اجازه ورود بودند، كه در ميان آنان بود عمارة بن عقبة بن ابى معيط، عمرو بن حريث، مسلم بن عمرو، و كثير بن شهاب، و كوزه آب سردى بر در قصر نهاده بود. مسلم فرمود: شربتى از اين آب به من بدهيد! مسلم بن عمرو گفت: مى‏بينى چه قدر اين آب، سرد است؟ به خدا قطره‏اى از آن نخواهى چشيد تا حميم جهنّم را بچشى! مسلم بن عقيل فرمود: واى بر تو! كيستى؟ گفت: من كسى هستم كه حق را شناخت، آن گاه كه تو آن را انكار كردى، و خيرخواهى براى امام و پيشواى خود كرد، آن گاه كه تو خيانتش كردى، و پيروى او كرد، آن گاه كه تو نافرمانىِ او كردى. من مسلم بن عمرو باهلى هستم.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
368

فقال مسلم: أما لو لم تؤمنوني ما وضعت يدي في أيديكم. واُتي ببغلة فحمل عليها، واجتمعوا حوله وانتزعوا سيفه، فكأنّه عند ذلك أيس من نفسه ودمعت عيناه، ثمّ قال: هذا أوّل الغدر، قال له محمّد بن الأشعث: أرجو ألاّ يكون عليك بأس.

فقال: وما هو إلاّ الرجاء، أين أمانكم؟ إنّا للّه‏ وإنّا إليه راجعون! وبكى.

فقال له عبيد اللّه‏ بن العبّاس السلمي: إنّ مَن يطلب مثل الذي تطلب، إذا نزل به مثل الذي نزل بك لم يبكِ.

قال: إنّي واللّه‏ ما لنفسي بكيت، ولا لها من القتل أرثي، وإن كنت لم اُحبّ لها طرفة عين تلفاً، ولكن أبكي لأهلي المقبلين إليَّ، أبكي للحسين عليه‏السلام وآل الحسين!

ثمّ أقبل على محمّد بن الأشعث فقال: يا عبداللّه‏، إنّي أراك واللّه‏ ستعجز عن أماني، فهل عندك خير؟ تستطيع أن تبعث من عندك رجلاً على لساني أن يبلغ حسيناً؟ فإنّي لا أراه إلاّ قد خرج إليكم اليوم مقبلاً أو هو خارجٌ غداً وأهل بيته، ويقول له: إنّ ابن عقيل بعثني إليك وهو أسير في أيدي القوم، لا يرى أنّه يمسي ۲ / ۶۰

حتّى يُقتل، وهو يقول: ارجع فداك أبي واُمّي بأهل بيتك ولا يغرّك أهل الكوفة، فإنّهم أصحاب أبيك الذي كان يتمنّى فراقهم بالموت أو القتل، إنّ أهل الكوفة قد كذّبوك وليس لمكذوب رأي.

فقال ابن الأشعث: واللّه‏، لأفعلنَّ ولأعلمنَّ ابن زياد أنّي قد آمنتك.

وأقبل ابن الأشعث بابن عقيل إلى باب القصر، فاستأذن فأذن له، فدخل على ابن زياد، فأخبره خبر ابن عقيل وضرب بكر إيّاه، وما كان من أمانه له، فقال له عبيد اللّه‏: وما أنت والأمان؟! كأنّا أرسلناك لتؤمنه؟! إنّما أرسلناك‏لتأتينا به، فسكت ابن الأشعث.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 45723
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به