365
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

ساعتى نگذشت كه مسجد از مردم پر شد. سپس منادىِ او آواز داد و مردم به نماز ايستادند، و به نگهبانان خويش دستور داد هنگام نماز، او را نگهبانى كنند كه مبادا كسى ناگهانى به او بتازد. به اين ترتيب، نماز را خواند. سپس بر منبر بالا رفت و حمد و ثناى خداى را به جا آورد. آن گاه گفت: «امّا بعد، پس همانا پسر عقيل نادان چنان كرد كه ديديد از خلافكارى و دودستگى. پس ذمّه خدا برى‏ء است [و جان و مالش مباح است]، آن مردى كه مسلم در خانه او پيدا شود، و هر كه او را به نزد ما آوَرَد، پول خون او را به او خواهيم داد. اى بندگان خدا! بترسيد از خدا، و اطاعت و بيعت خود را از دست ندهيد، و بر خود، راه عقوبت را نگشاييد. اى حصين بن نمير! مادر بر تو بگريد اگر درى از دروازه‏هاى شهر كوفه باز بماند يا اين مردى از اين شهر به در رَوَد و او را نزد من نياورى! و من تو را بر تمام خانه‏هاى مردم كوفه مسلّط كردم. پس ديدبانى براى كوچه‏ها بفرست و چون صبح شد، خانه‏ها را تفتيش كن و گوشه و كنار آنها را دقيقا باز بينى كن تا اين مرد را براى من بياورى». حصين بن نُمَير، رئيس داروغه و پاسبانان ابن زياد از طائفه بنى تميم بود. پس ابن زياد به قصر خويش رفت و براى عمرو بن حريث، پرچمى بست و او را امير و فرمان‏رواى بر مردم ساخت. چون صبح شد، در مجلس خويش نشست و اجازه ورود به مردم داد، مردم [دسته دسته]به ديدن او آمدند. محمّد بن اشعث از در وارد شد. ابن زياد گفت: «خوش آمدى اى كسى كه در دوستى ما دورويى ندارد، و بدنام و متّهم به دشمنىِ ما نيست»، و او را پهلوى خود نشانيد.

[از آن سو] پسر آن پير زال (طوعه) چون صبح شد، به نزد عبد الرحمان پسر محمّد بن اشعث رفت و او را از جاى مسلم بن عقيل آگاهى داد. عبد الرحمان به سراغ پدر بيامد تا در مجلس ابن زياد او را ديد در كنار ابن زياد نشسته است. پس به نزديك پدر رفت و درِ گوشى با او گفتگو كرد. ابن زياد، مطلب را فهميد و با چوب [يا شمشير نازكى] كه در كنارش بود، اشاره كرده گفت: «بر خيز و هم اكنون او را به نزد من بياور»، و همراهان خود را نيز به همراهش فرستاد. چون مى‏دانست هر قبيله، خوش ندارد كه مسلم بن عقيل در ميان ايشان گرفتار شود، و به همراهى او عبيد اللّه‏ بن عبّاس سُلَمى را با هفتاد نفر از طائفه قيس فرستاد تا بدان خانه كه مسلم بن عقيل در آن جاى داشت رسيدند. چون مسلم صداى سم اسبان و هياهوى مردان را شنيد، دانست كه براى دستگيرى او آمده‏اند. پس با شمشير خويش به سوى ايشان بيرون آمد. آنان به خانه ريختند. مسلم [حمله كرد و] كار را بر ايشان سخت گرفت و با شمشير، ايشان را بزد تا از خانه بيرونشان كرد. دوباره به آن جناب هجوم بردند و او نيز به سختى حمله كرد، و در ميانه مسلم و بكر بن حمران احمرى جنگ در گرفت. پس بكر، شمشيرى به دهان مسلم زد كه لب بالا را بريد و به لب پايين رسيد و دندان پيشين را از جاى خود كند. مسلم نيز ضربت سختى بر او زد و پشت سر آن، شمشيرى بر پس گردنش زد و چنان شكافت كه نزديك بود به شكمش برسد. همين كه اين دلاورى را ديدند، به بالاى بام‏ها رفتند و از بالا به سويش سنگ پرتاب مى‏كردند، و دسته‏هاى نىِ آتش مى‏زدند و از بالا بر سرش مى‏ريختند. مسلم كه چنين ديد، با شمشير برهنه در ميان كوچه به ايشان حمله‏ور شد. محمّد بن اشعث گفت: تو در امان هستى. بى‏جهت خود را به كشتن مده، و مسلم از ايشان مى‏كشت [و اين چند شعر را] مى‏خواند:


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
364

فلمّا لم يروا شيئاً أعلموا ابن زياد بتفرّق القوم، ففتح باب السُّدَّة التي في المسجد، ثمّ خرج فصعد المنبر وخرج أصحابه معه، فأمرهم فجلسوا قبيل العتمة، وأمر عمرو بن نافع فنادى:

ألا برئت الذمّة من رجل من الشرط والعرفاء والمناكب أو المقاتلة صلّى العتمة إلاّ في المسجد، فلم يكن إلاّ ساعة حتّى امتلأ المسجد من الناس، ثمّ أمر مناديه فأقام الصلاة، وأقام الحرس خلفه، وأمرهم بحراسته من أن يدخل عليه أحد يغتاله، وصلّى بالناس، ثمّ صعد المنبر فحمد اللّه‏ وأثنى عليه، ثمّ قال:

۲ / ۵۷

أمّا بعد؛ فإنّ ابن عقيل السفيه الجاهل قد أتى ما قد رأيتم من الخلاف والشقاق، فبرئت ذمّة اللّه‏ من رجل وجدناه في داره، ومن جاء به فله ديته، واتّقوا اللّه‏ عباد اللّه‏ والزموا طاعتكم وبيعتكم، ولا تجعلوا على أنفسكم سبيلاً. يا حصين بن نمير، ثكلتك اُمّك إن ضاع باب سكّة من سكك الكوفة، أو خرج هذا الرجل ولم تأتني به! وقد سلّطتك على دور أهل الكوفة، فابعث مراصد على أهل السكك، وأصبح غداً فاستبر الدور وجسّ خلالها حتّى تأتيني بهذا الرجل. وكان الحصين بن نمير على شرطه وهو من بني تميم.

ثمّ دخل ابن زياد القصر، وقد عقد لعمرو بن حريث راية وأمره على الناس، فلمّا أصبح جلس مجلسه وأذن للناس فدخلوا عليه، وأقبل محمّد بن الأشعث، فقال: مرحباً بمن لا يُستَغَشّ ولا يُتَّهَم، ثمّ أقعده إلى جنبه.

وأصبح ابن تلك العجوز فغدا إلى عبد الرحمن بن محمّد بن الأشعث، فأخبره بمكان مسلم بن عقيل عند اُمّه، فأقبل عبد الرحمن حتّى أتى أباه وهو عند ابن زياد فسارّه، فعرف ابن زياد سراره، فقال له ابن زياد بالقضيب في جنبه: قم فائتني به الساعة، فقام وبعث معه قومه؛ لأنّه قد علم أنّ كلّ قوم يكرهون أن يصاب فيهم مسلم بن عقيل، فبعث معه عبيد اللّه‏ بن عبّاس السلمي في سبعين رجلاً من قيس، حتّى أتوا الدار التي فيها مسلم بن عقيل رحمه‏الله.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 52650
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به