363
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

مسلم برخاست و گفت: اى زن! من در اين شهر، خانه و فاميل ندارم. آيا ممكن است به من احسان كنى؟ شايد من روزى پاداش تو را بدهم؟ گفت: اى بنده خدا! چه احسانى؟ گفت: من مسلم بن عقيل هستم كه اين مردم، مرا تكذيب كردند و فريبم دادند و از خانه خود آورده‏ام كردند! گفت: تو مسلم بن عقيل هستى؟ فرمود: آرى. گفت: داخل شو. پس به اتاقى از خانه او در آمد، غير از آن اتاقى كه خود آن زن در آن بود، و آن جا را براى او فرش كرد و شام براى او آورد؛ ولى مسلم شام نخورد.

چيزى نگذشت كه پسرش آمد و ديد مادرش در آن اتاق زياد رفت و آمد مى‏كند و به او گفت: به خدا زياد رفت و آمد كردن تو امشب در اين اتاق، مرا به شك انداخته، همانا تو كار فوق العاده‏اى در اين اتاق دارى؟

گفت: پسر جان! از اين پرسش، صرف نظر كن. گفت: به خدا بايد به من خبر دهى! گفت: به دنبال كار خود برو و اين پرسش را مكن. پسر اصرار كرد، زن گفت: اى فرزند! مبادا كسى را بدانچه به تو مى‏گويم، آگاه كنى؟ گفت: چنين كنم. پس سوگندها به او داد و او هم برايش سوگند خورد. پس جريان را به او گفت. آن پسر، خاموش شد و خوابيد.

چون مردم از دور مسلم پراكنده شدند، زمانى گذشت و ابن زياد ديگر آن هياهوى مردمى كه به يارى مسلم آمده بودند و از بامداد تا آن ساعت به گوشش مى‏خورد، نشنيد. به اطرافيان خود گفت: سر بكشيد ببينيد آيا كسى به چشمتان مى‏خورد؟ آنان از بالاى قصر سر كشيدند و كسى را نديدند. گفت: خود بنگريد شايد در زير سايه‏بان‏ها كمين كرده باشند! پس از بالاى بام به مسجد آمدند و تخته‏هاى سقف را كشيدند و با شعله‏هاى آتش كه در دست داشتند، به پايين نگاه مى‏كردند، و آن شعله‏ها گاهى پايين را روشن مى‏كرد و گاهى آن طور كه مى‏خواستند، روشنى نداشت [و نمى‏توانستند درست پايين را بنگرند]. چراغ‏ها از سقف آويزان كردند، و دسته‏هاى نى به ريسمان بستند و آنها را آتش زدند و به پايين آويزان كردند تا آنها به زمين رسيد و بدين وسيله، زير همه سايبان‏ها و دور و نزديك و تمام زواياى مسجد را ديدند تا زير سايبانى كه منبر در آن جا قرار داشت نيز بدان وسيله بديدند و چون كسى به چشم نخورد، ابن زياد را از پراكنده شدن مردم آگاهى دادند. پس درب سُدّه مسجد را باز كرد، و به منبر بالا رفت و همراهان او نيز با او به مسجد در آمدند. پس به آنان دستور داد بنشينيد ـ و اين جريان پيش از نماز عشاء بود ـ. آن گاه به عمرو بن نافع دستور داد در شهر فرياد كند: آگاه باشيد ذمّه حكومت برى است [و خونش به گردن خود اوست]، هر مردى از سربازان و سرشناسان و بزرگان شهر و جنگجويان كه نماز شام را بخواند جز در مسجد.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
362

فقام وقال: يا أمة اللّه‏، ما لي في هذا المصر منزل ولا عشيرة، فهل لكِ في أجر ومعروف، لعلّي مكافئك بعد اليوم؟

فقالت: يا عبداللّه‏، وما ذاك؟

قال: أنا مسلم بن عقيل كذّبني هؤاء القوم وغرّوني وأخرجوني، قالت: أنت مسلم؟ قال: نعم، قالت: ادخل، فدخل بيتاً في دارها غير البيت الذي تكون فيه، وفرشت له وعرضت عليه العشاء فلم يتعشَّ.

ولم يكن بأسرع أن جاء ابنها، فرآها تكثر الدخول في البيت والخروج منه، فقال لها: واللّه‏، إنّه ليريبني كثرة دخولك هذا البيت منذ الليلة وخروجك منه، إنّ لك لشأناً؟

قالت: يا بني، إِلْهَ عن هذا، قال: واللّه‏، لتخبرينني، قالت: أقبل على شأنك ولا تسألني عن شيء.

فألحّ عليها، فقالت: يا بني، لا تخبرنَّ أحداً من الناس بشيء ممّا اُخبرك به، قال: نعم، فأخذت عليه الأيمان فحلف لها، فأخبرته فاضطجع وسكت.

ولمّا تفرق الناس عن مسلم بن عقيل طال على ابن زياد، وجعل لا يسمع لأصحاب ابن عقيل صوتاً كما كان يسمع قبل ذلك، قال لأصحابه: أشرفوا فانظروا، هل ترون منهم أحداً؟ فأشرفوا فلم يروا أحداً، قال: فانظروا لعلّهم تحت الظلال وقد ۲ / ۵۶

كمنوا لكم، فنزعوا تخاتج المسجد، وجعلوا يخفضون شعل النار في أيديهم وينظرون، فكانت أحياناً تضيء لهم وأحيانا لا تضيء كما يريدون، فدلّوا القناديل وأطنان القصب تشدّ بالحبال، ثمّ تجعل فيها النيران، ثمّ تدلى حتّى تنتهي إلى الأرض، ففعلوا ذلك في أقصى الظلال وأدناها وأوسطها حتّى فعل ذلك بالظلّة التي فيها المنبر.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 52656
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به