361
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

پس همچنان مردم پراكنده مى‏شدند تا شب شد، و مسلم، نماز مغرب را كه خواند، جز سى نفر در مسجد كسى با او نماند. چون ديد كه اين گروه اندك با او بيش نمانده‏اند، از مسجد به سوى درهاى قبيله كنده [براى بيرون رفتن] به راه افتاد. هنوز به درها نرسيده بود كه ده تن شدند، و چون از در مسجد بيرون آمد، يك نفر هم به جاى نماند كه او را راه‏نمايى كند. به اين سو و آن سو نگاه كرد ديد كه يك تن هم نيست كه راه را نشان او بدهد، و او را به خانه‏اش راهبرى نمايد، يا اگر دشمنى به او روى آورد، از او دفاع كند.

سرگردان، راه خود را پيش گرفت و در كوچه‏هاى كوفه گردش مى‏كرد و نمى‏دانست به كجا برود تا گذارش به خانه‏هاى بنى جبله از قبيله كنده و به در خانه زنى به نام طوعه افتاد كه آن زن از كنيزان اشعث بن قيس بود و از او داراى فرزند بود. اشعث، او را بدان واسطه آزاد كرده و اسيد حضرمى، او را به زنى گرفته بود، و از او پسرى به نام بلال پيدا كرد، و بلال در ميان مردم بيرون رفته بود و آن زن بر در خانه، چشم به راه بلال ايستاده بود. پس مسلم بن عقيل به آن زن سلام كرد. زن، جواب سلام او را داد. سپس گفت: اى زن! شربتى آب به من بده. طوعه، آب آورد و او را سيراب كرد. مسلم همان جا نشست. زن رفت ميان خانه و ظرف آب را گذارد و برگشت گفت: اى بنده خدا! آيا آب نخوردى؟ فرمود: چرا. گفت: پس به نزد زن و بچّه‏ات برو. مسلم پاسخى نداد. دوباره گفت و مسلم [مانند بار نخست] پاسخى نداد. بار سوم آن زن گفت: سبحان اللّه‏! اى بنده خدا برخيز. خدايت تن‏درستى دهد! به سوى زن و بچه‏ات برو؛ زيرا نشستن تو در اين جا شايسته نيست، و من حلال نمى‏كنم كه اين جا بنشينى.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
360

بالسقيم والشاهد بالغائب، حتّى لا تبقى له بقيّة من أهل المعصية إلاّ أذاقها وبال ما جنت أيديها.

وتكلّم الأشراف بنحو من ذلك.

فلمّا سمع الناس مقالهم أخذوا يتفرّقون، وكانت المرأة تأتي ابنها أو أخاها فتقول: انصرف، الناس يكفونك، ويجيء الرجل إلى ابنه وأخيه فيقول: غداً يأتيك أهل الشام، فما تصنع بالحرب والشرّ؟ انصرف، فيذهب به فينصرف، فما زالوا يتفرّقون حتّى أمسى ابن عقيل وصلّى المغرب وما معه إلاّ ثلاثون نفساً في المسجد.

فلمّا رأى أنّه قد أمسى وما معه إلاّ اُولئك النفر، خرج من المسجد متوجّهاً نحو أبواب كندة، فما بلغ الأبواب ومعه منهم عشرة، ثمّ خرج من الباب فإذا ليس معه إنسان، فالتفت فإذا هو لا يحسّ أحداً يدلّه على الطريق، ولا يدلّه على منزله، ولا يواسيه بنفسه إن عرض له عدوّ.

فمضى على وجهه متلدّداً في أزقّة الكوفة لا يدري أين يذهب، حتّى خرج إلى دور بني جبلة من كندة، فمشى حتّى انتهى إلى باب امرأة يقال لها: طوعة اُمّ ولد كانت للأششعث بن قيس فأعتقها، فتزوّجها أسيد الحضرمي فولدت له بلالاً، وكان بلال قد خرج مع الناس فاُمّه قائمة تنتظره فسلّم عليها ابن عقيل، فردّت عليه، فقال لها: يا أمة اللّه‏، اسقيني ماء، فسقته وجلس، وأدخلت الإناء ثمّ خرجت فقالت: يا عبداللّه‏، ألم تشرب ؟ قال: بلى، قالت: فاذهب إلى أهلك، فسكت، ثمّ أعادت مثل ذلك، فسكت.

۲ / ۵۵

ثمّ قالت له في الثالثة: سبحان اللّه‏! يا عبداللّه‏، قم عافاك اللّه‏ إلى أهلك فإنّه لا يصلح لك الجلوس على بابي، ولا اُحلّه لك.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 52682
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به