327
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

فصل [داستان مردن معاويه و فرستادن نامه از كوفيان و پاسخ آن حضرت و بيعت نكردن با يزيد بن معاويه]

از جمله اخبار كوتاهى كه در باره سبب دعوت آن حضرت عليه‏السلام و بيعتى كه از مردم براى جهاد گرفت، و شمّه‏اى از جريان كار ايشان در خروج و كشته‏شدنش رسيده، روايتى است كه كلبى و مدائنى و ديگران از مورّخان نقل كرده‏اند.

گويند: چون حسن عليه‏السلام از دنيا رفت، شيعيان عراق به جنبش در آمدند و براى حسين عليه‏السلام نوشتند: ما معاويه را از خلافت خلع كرده، با شما بيعت مى‏كنيم. امام عليه‏السلام خوددارى كرد و براى ايشان يادآور شد كه همانا ميان من و معاويه، عهد و پيمانى است كه شكستن آن جايز نيست تا زمان آن به پايان رسد و چون معاويه بميرد، در اين كار انديشه خواهم كرد. چون معاويه در سال شصت هجرى نيمه ماه رجب از اين جهان رخت بر بست، يزيد [پسرش] نامه به وليد بن عتبة بن ابى سفيان ـ كه از طرف معاويه، فرماندار مدينه بود ـ نوشت كه بدون درنگ از حسين عليه‏السلام بيعت بگيرد، و به هيچ وجه، مهلت به او ندهد. پس وليد، شبانه، كسى را به نزد حسين عليه‏السلام فرستاد و او را خواست. حسين عليه‏السلام جريان را دانست و گروهى از نزديكان خود را خواست و به آنان دستور داد كه سلاح‏هاى خويش را بردارند و با ايشان فرمود: «وليد در چنين وقتى مرا خواسته، و من آسوده‏خاطر نيستم، مرا مجبور به كارى كند كه من نتوانم آن را بپذيرم، و از وليد نيز ايمن نمى‏توان بود. پس شما همراه من باشيد. چون من بر او در آمدم، شما بر در خانه بنشينيد. اگر آواز مرا شنيديد كه بلند شد، بر او در آييد تا از من دفاع كنيد».

پس حسين عليه‏السلام به نزد وليد آمد ديد مروان بن حكم نيز نزد اوست. وليد، خبر مرگ معاويه را به آن حضرت داد و آن جناب [چنانچه در اين موارد مرسوم است]فرمود: «إِنَّا للّه‏ِِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ». سپس نامه يزيد و دستورى كه براى گرفتن بيعت از آن جناب داده بود براى حضرت خواند. حسين عليه‏السلام فرمود: «گمان ندارم تو قانع باشى كه من در پنهانى با يزيد بيعت كنم تا اين كه آشكارا بدان سان كه مردم بدانند، بيعت نمايم؟». وليد گفت: آرى [چنين است].


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
326

فصل

فمن مختصر الأخبار التي جاءت بسبب دعوته عليه‏السلام، وما أخذه على الناس في الجهاد من بيعته، وذكر جملة من أمره وخروجه ومقتله، ما رواه الكلبي والمدائني وغيرهما من أصحاب السيرة، قالوا:

لمّا مات الحسن بن عليّ عليهماالسلام تحرّكت الشيعة بالعراق، وكتبوا إلى الحسين عليه‏السلام في خلع معاوية والبيعة له، فامتنع عليهم، وذكر أنّ بينه وبين معاوية عهداً وعقداً لا يجوز له نقضه حتّى تمضي المدّة، فإن مات معاوية نظر في ذلك.

فلمّا مات معاوية ـ وذلك للنصف من رجب سنة ستّين من الهجرة ـ كتب يزيد إلى الوليد بن عتبة بن أبي سفيان ـ وكان على المدينة من قبل معاوية ـ أن يأخذ الحسين عليه‏السلام بالبيعة له، ولا يرخّص له في التأخّر عن ذلك.

فأنفذ الوليد إلى الحسين عليه‏السلام في الليل فاستدعاه، فعرف الحسين الذي أراد، فدعا ۲ / ۳۳

جماعة من مواليه وأمرهم بحمل السلاح، وقال لهم: إنّ الوليد قد استدعاني في هذا الوقت، ولست آمن أن يكلّفني فيه أمراً لا اُجيبه إليه، وهو غير مأمون، فكونوا معي، فإذا دخلت إليه فاجلسوا على الباب، فإن سمعتم صوتي قد علا فادخلوا عليه لتمنعوه منّي.

فصار الحسين عليه‏السلام إلى الوليد، فوجد عنده مروان بن الحكم، فنعى الوليد إليه معاوية، فاسترجع الحسين عليه‏السلام، ثمّ قرأ كتاب يزيد وما أمره فيه من أخذ البيعة منه له، فقال له الحسين: إنّي لا أراك تقنع ببيعتي ليزيد سرّاً حتّى اُبايعه جهراً، فيعرف الناس ذلك.

فقال الوليد له: أجل.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 38652
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به