305
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

عوانة بن حكم گويد: وقتى عبيد اللّه‏ بن زياد، حسين بن على را كشت و سرش را پيش وى آوردند، عبد الملك بن ابى الحارث سلمى را پيش خواند و گفت: «سوى مدينه حركت كن و پيش عمرو بن سعيد بن عاص برو و مژده بده كه حسين كشته شد». گويد: در آن هنگام، عمرو بن سعيد بن عاص حاكم مدينه بود.

گويد: عبد الملك مى‏خواست تعلّل كند؛ امّا عبيد اللّه‏ او را توبيخ كرد كه وى دليرى سركش بود. بدو گفت: «برو تا به مدينه برسى، خبر پيش از تو نرسد». مقدارى دينار به او داد و گفت: «تعلّل مكن. اگر شترت از رفتار بماند، شترى بخر». عبد الملك گويد: به مدينه رسيدم. يكى از مردم قريش مرا ديد و گفت: «چه خبر؟». گفتم: خبر را امير داند. گفت: «إنّا للّه‏ و إنّا إليه راجعون. حسين بن على كشته شد». گويد: آن گاه پيش عمرو بن سعيد رفتم. گفت: «چه خبر بود؟». گفتم: مايه خوش‏دلى امير؛ حسين بن على كشته شد. گفت: «كشته شدن او را بانگ بزن». گويد: و من كشته شدن حسين را بانگ زدم. به خدا هرگز فرياد عزايى چون فريادى كه زنان بنى هاشم در خانه‏هاشان به عزاى حسين برآوردند، نشنيده‏ام.

گويد: عمرو بن سعيد بخنديد و شعرى به اين مضمون خواند:

زنان بنى زياد، روز پس از جنگ ارنب،

فغانى كردند كه همانند فغان زنان ما بود.

ارنب، جنگى بود كه بنى زبيد از بنى زياد برده بودند و شعر از عمرو بن معدى كرب است. گويد: آن گاه عمرو بن سعيد گفت: «اين بانگ عزا به عوض بانگ عزاى عثمان بن عفان». آن گاه به منبر رفت و كشته شدن حسين را به مردم خبر داد.

عبد الرحمان بن عبيد ابى الكنود گويد: وقتى عبد اللّه‏ بن جعفر بن ابى طالب خبر يافت كه دو پسر وى نيز با حسين كشته شده‏اند، يكى از غلامانش پيش وى رفت. در آن وقت، كسان به وى تسليت مى‏گفتند.

گويد: چنان دانم كه اين غلام بجز ابو اللسلاس كسى نبود و گفت: «اين را از حسين داريم و به سبب او به سرمان آمد». گويد: عبد اللّه‏ بن جعفر با پاپوش خويش او را بزد و گفت: «اى پسر زن بوگندو ! در باره حسين چنين مى‏گويى؟ به خدا اگر آن جا بودم، دلم مى‏خواست از او جدا نشوم، تا با وى كشته شوم. به خدا چيزى كه مرا تسكين مى‏دهد و غمشان را آسان مى‏كند، همين است كه با برادرم و عموزاده‏ام كشته شده‏اند، و يارى او كرده‏اند و با وى ثبات ورزيده‏اند». گويد: آن گاه روى به حاضران كرد و گفت: «حمد خداى، به خدا كشته شدن حسين براى من گران بود. اگر دستانم او را يارى نكرد، دو پسرم يارى‏اش كردند».


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
304

قال هشام: حدّثني عوانة بن الحكم، قال: لمّا قتل عبيد اللّه‏ بن زياد الحسين بن عليّ وجيء برأسه إليه، دعا عبد الملك بن أبي الحارث السلمي فقال: انطلق حتّى تقدم المدينة على عمرو بن سعيد بن العاص، فبشّره بقتل الحسين ـ وكان عمرو بن ۵ / ۴۶۶

سعيد بن العاص أمير المدينة يومئذ ـ قال: فذهب ليعتلّ له، فزجره ـ وكان عبيد اللّه‏ لا يصطلي بناره ـ فقال: انطلق حتّى تأتي المدينة، ولا يسبقك الخبر، وأعطاه دنانير، وقال: لا تعتلّ، وإن قامت بك راحلتك فاشتر راحلة.

قال عبد الملك: فقدمت المدينة، فلقيني رجل من قريش، فقال: ما الخبر؟ فقلت: الخبر عند الأمير، فقال: إِنَّا لِلَّهِ وإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ! قتل الحسين بن عليّ، فدخلت على عمرو بن سعيد فقال: ما وراءك؟ فقلت: ما سرّ الأمير، قتل الحسين بن عليّ، فقال: ناد بقتله، فناديت بقتله، فلم أسمع واللّه‏ واعية قطّ مثل واعية نساء بني هاشم في دورهنّ على الحسين، فقال عمرو بن سعيد وضحك:

عَجَّت نِساءُ بني زياد عَجّةً

كَعَجيجِ نِسوتِنا غَداةَ الأرنَبِ

والأرنب: وقعة كانت لبني زبيد على بني زياد من بني الحارث بن كعب، من رهط عبد المدان، وهذا البيت لعمرو بن معديكرب، ثمّ قال عمرو:

هذه واعية بواعية عثمان بن عفّان، ثمّ صعد المنبر فأعلم الناس قتله.

قال هشام، عن أبي مخنف، عن سليمان بن أبي راشد، عن عبد الرحمن بن عبيد أبي الكنود، قال: لمّا بلغ عبداللّه‏ بن جعفر بن أبي طالب مقتل ابنيه مع الحسين، دخل عليه بعض مواليه والناس يعزّونه ـ قال: ولا أظنّ مولاه ذلك إلاّ أبا اللسلاس ـ فقال: هذا ما لقينا و دخل علينا من الحسين! قال: فحذفه عبداللّه‏ بن جعفر بنعله، ثمّ قال: يا بن اللخناء، أَ للحسين تقول هذا؟! واللّه‏ لو شهدته لأحببت إلاّ اُفارقه حتّى اُقتل معه، واللّه‏، إنه لممّا يسخي بنفسي عنهما، ويهوّن عليّ المصاب بهما، أنّهما اُصيبا مع أخي وابن عمّي مواسيين له، صابرين معه، ثمّ أقبل على جلسائه فقال: الحمد للّه‏ عز و جل على مصرع الحسين، إلاّ تكن آست حسيناً يدي، فقد آساه ولدي.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 38935
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به