299
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

راوى گويد: فاطمه گفت: «زيورهايمان را به او مى‏دهيم». فاطمه گويد: دستبند و ساق‏بند خويش را برگرفتم. خواهرم نيز دستبند و ساق‏بند خويش را برگرفت كه پيش وى فرستاديم و عذر خواستيم و گفتيم: «اين پاداش رفتار نكوى توست كه در همراهى ما داشته‏اى». گويد: امّا او گفت: «اگر آنچه كردم براى دنيا بود، زيورهايتان و كمتر از آن نيز مرا خشنود مى‏كرد؛ ولى به خدا اين كار را جز براى خدا و نزديكى شما با پيمبر خداى نكردم».

امّا در روايت ديگر از عوانة بن حكم كلبى چنين آمده كه وقتى حسين كشته شد و بنه و اسيران را در كوفه پيش عبيد اللّه‏ بن زياد آوردند، در آن اثنا كه اسيران را بداشته بودند، سنگى در زندان افتاد كه نوشته‏اى بدان بسته بود به اين مضمون: «پيك در باره شما به فلان روز سوى يزيد بن معاويه روان شد، فلان و فلان روز مى‏رود و فلان و فلان روز باز مى‏آيد. اگر تكبير شنيديد يقين كنيد كه كشتن است و اگر تكبيرى نشنيديد، امان است إن شاء اللّه‏». گويد: و چون دو روز يا سه روز پيش از آمدن پيك شد، سنگى به زندان افتاد كه نوشته‏اى بدان بسته بود با يك تيغ و نوشته چنين بود: «وصيّت كنيد و سفارش بگوييد كه فلان و فلان روز در انتظار پيكند».

گويد: پيك بيامد و تكبير شنيده نشد و نامه آمد كه اسيران را پيش من فرست. گويد: پس عبيد اللّه‏ بن زياد، محفز بن ثعلبه و شمر بن ذى الجوشن را خواست گفت: «با بُنه و كسان سوى امير مؤمنان يزيد بن معاويه رَويد». گويد: روان شدند تا پيش يزيد رسيدند و محفز بن ثعلبه بايستاد و به بانگ بلند گفت: «سر بى‏خردترين و نابه‏كارترين كسان را آورده‏ايم». يزيد گفت: «مولود مادر محفز نابه‏كارتر است و بى‏خردتر! ناسپاس و ستمگر نيز هست». گويد: و چون يزيد، سر حسين را بديد، شعر را بخواند:

سرهايى از مردان ارجمند ما را شكافتند

در حالى كه خودشان نافرمان‏تر و ستمگرترند.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
298

واللّه‏، ما معنا شيء نصله به إلاّ حليّنا، قالت لها: فنعطيه حليّنا، قالت: فأخذت سواري ودملجي وأخذت اُختي سوارها ودملجها، فبعثنا بذلك إليه، واعتذرنا إليه، وقلنا له: هذا جزاؤ بصحبتك إيّانا بالحسن من الفعل، قال: فقال: لو كان الذي صنعت إنّما هو للدنيا كان في حليكنّ ما يرضيني ودونه، ولكن واللّه‏ ما فعلته إلاّ للّه‏، ولقرابتكم من رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله.

قال هشام: وأمّا عوانة بن الحكم الكلبي فإنّه قال: لمّا قتل الحسين وجيء بالأثقال والاُسارى حتّى وردوا بهم الكوفة إلى عبيد اللّه‏، فبينا القوم محتبسون إذ وقع حجر في السجن، معه كتاب مربوط، وفي الكتاب خرج البريد بأمركم في يوم كذا وكذا إلى يزيد بن معاوية، وهو سائر كذا وكذا يوماً، وراجع في كذا وكذا، فإن سمعتم التكبير فأيقنوا بالقتل، وإن لم تسمعوا تكبيراً فهو الأمان إن شاء اللّه‏، قال: فلمّا كان قبل قدوم البريد بيومين أو ثلاثة إذا حجر قد اُلقي في السجن، ومعه كتاب مربوط وموسى، وفي الكتاب: أوصوا واعهدوا، فإنّما ينتظر البريد يوم كذا وكذا فجاء، البريد ولم يسمع التكبير، وجاء كتاب بأن سرّح الاُسارى إليَّ.

قال: فدعا عبيد اللّه‏ بن زياد محفز بن ثعلبة وشمر بن ذي الجوشن، فقال: انطلقوا بالثقل والرأس إلى أمير المؤمنين يزيد بن معاوية، قال: فخرجوا حتّى قدموا على يزيد، فقام محفز بن ثعلبة فنادى بأعلى صوته: جئنا برأس أحمق الناس وألأمهم!!

فقال يزيد: ما ولدت اُمّ محفز ألأم وأحمق، ولكنّه قاطع ظالم، قال: فلمّا نظر يزيد إلى رأس الحسين، قال:

يفلِّقنَ هاماً مِن رِجالٍ أعزّة

عَلَينا وهُم كانوا أعقَّ وأظلَما

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 39964
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به