295
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

يزيد به پسرش خالد گفت: «جوابش را بگوى». گويد: امّا خالد ندانست چه جواب گويد و يزيد، اين آيه را خواند: «هر مصيبتى به شما رسد، براى كارهايى است كه دست‏هايتان كرده و بسيارى را نيز ببخشد». آن گاه خاموش ماند.

گويد: پس از آن بگفت تا زنان و كودكان را پيش روى وى نشانيدند و سر و وضعشان را آشفته ديد و گفت: «خدا پسر مرجانه را روسياه كند. اگر ميان وى و شما خويشاوندى يا نزديكى‏اى بود، با شما چنين نمى‏كرد و شما را به اين وضع نمى‏فرستاد». فاطمه دختر على بن ابى طالب گويد: وقتى ما را پيش روى يزيد رسانيد، بر ما رقّت آورد و براى ما چيزى دستور داد و مهربانى كرد.

گويد: يكى از مردم شام كه سرخ‏روى بود، برخاست و گفت: «اى امير مؤمنان! اين را به من بده». مرا كه دخترى پاكيزه‏روى بودم، منظور داشت كه بلرزيدم و بترسيدم و پنداشتم كه اين كار بر آنها رواست و جامه خواهرم زينب را گرفتم.

گويد: خواهرم زينب از من بزرگ‏تر بود و خردمندتر و مى‏دانست كه چنين نخواهد شد. گفت: «دروغ گفتى و دنائت كردى كه اين، نه حقّ توست و نه حقّ او». گويد: يزيد خشمگين شد و گفت: «دروغ گفتى به خدا! اين كار حق من است و اگر بخواهم مى‏كنم».

زينب گفت: «هرگز، به خدا! خدا اين حق را به تو نداده و نتوانى كرد مگر از ملّت ما برون شوى و به دينى جز دين ما بگروى». گويد: يزيد از خشم به هيجان آمد و گفت: «با من چنين سخن مى‏كنى! آن كه از دين برون شد، پدرت بود و برادرت».

زينب گفت: «تو و پدرت و جدّت به دين خدا و دين پدرم و دين برادرم و جدّ من هدايت يافتيد». گفت: «اى دشمن خدا! دروغ مى‏گويى».

گفت: «تو امير مقتدرى، به ناحقْ دشنام مى‏گويى و با قدرت خويش زور مى‏گويى». گويد: به خدا، گويى شرمگين شد و خاموش شد. پس از آن، شامى تكرار كرد و گفت: «اى امير مؤمنان! اين دختر را به من بده». يزيد گفت: «گمشو! كه خدا مرگ محتومت دهد». گويد: آن گاه يزيد گفت: «اى نعمان پسر بشير! لوازم بايسته برايشان آماده كن و يكى از مردم شام را كه امين باشد و پارسا همراهشان كن و با وى سواران و ياران فرست كه آنها را به مدينه برساند».


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
294

قال: فقال عليّ: «مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِى الْأَرْضِ وَ لاَ فِى أَنفُسِكُمْ إِلاَّ فِى كِتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا»۱.

فقال يزيد لابنه خالد: اردد عليه، قال: فما درى خالد ما يردّ عليه، فقال له يزيد: قل: «وَ مَا أَصَبَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَن كَثِيرٍ»،۲ ثمّ سكت عنه.

قال: ثمّ دعا بالنساء والصبيان فاُجلسوا بين يديه، فرأى هيئة قبيحة، فقال: قبّح اللّه‏ ابن مرجانة! لو كانت بينه وبينكم رحم أو قرابة ما فعل هذا بكم، ولا بعث بكم هكذا.

قال أبو مخنف، عن الحارث بن كعب، عن فاطمة بنت عليّ، قالت: لمّا أجلسنا بين يدي يزيد بن معاوية رقّ لنا، وأمر لنا بشيء، وألطفنا، قالت: ثمّ إنّ رجلاً من أهل الشام أحمر قام إلى يزيد فقال: يا أمير المؤمنين، هب لي هذه ـ يعنيني، وكنت جارية وضيئة ـ فأرعدت وفرقت، وظننت أنّ ذلك جائز لهم، وأخذت بثياب اُختي زينب، قالت: وكانت اُختي زينب أكبر منّي وأعقل، وكانت تعلم أنّ ذلك لا يكون، فقالت: كذبت واللّه‏ ولؤمت! ما ذلك لك وله.

فغضب يزيد، فقال: كذبتِ واللّه‏، إنّ ذلك لي، ولو شئت أن أفعله لفعلت، قالت: كلاّ واللّه‏، ما جعل اللّه‏ ذلك لك‏إلاّ أن تخرج من ملّتنا، وتدين بغير ديننا.

قالت: فغضب يزيد واستطار، ثمّ قال: إيّاي تستقبلين بهذا؟! انّما خرج من الدين ۵ / ۴۶۲

أبوك و أخوك، فقالت زينب: بدين اللّه‏ ودين أبي ودين أخي وجدّي اهتديت أنتَ وأبوك وجدّك، قال: كذبتِ يا عدوّة اللّه‏، قالت: أنت أمير مسلّط، تشتم ظالماً، وتقهر بسلطانك، قالت: فو اللّه‏، لكأنه استحيا، فسكت.

1.. الحديد: ۲۲ .

2.. الشورى: ۳۰ .

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 39978
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به