289
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

«اى ابن زياد! از ما دست بدار. مگر از خون‏هاى ما سير نشده‏اى؟! مگر كسى از ما به جاى نهاده‏اى؟!». گويد: او را به بر گرفت و گفت: «تو را به خدا اگر ايمان دارى، اگر او را مى‏كشى مرا نيز با وى بكش». گويد: على بانگ زد كه: «اى ابن زياد! اگر ميان تو و اين زنان خويشاوندى هست، يك مرد پرهيزكار را با آنها بفرست كه مسلمانوار، همراه آنها باشد».

گويد: ابن زياد، لختى در او نگريست. آن گاه به كسان نگريست و گفت: «شگفتا از خويشاوندى! به خدا مى‏دانم كه خوش دارد اگر پسر را مى‏كشم، او را نيز با وى بكشم. پسر را واگذاريد. با زنانت همراه باش».

حميد بن مسلم گويد: وقتى عبيد اللّه‏ به قصر آمد و كسان به نزد وى رفتند، نداى نماز جماعت داده شد و كسان در مسجد اعظم فراهم شدند. ابن زياد به منبر رفت و گفت: «حمد خدايى را كه حقّ و اهل حق را غلبه داد و امير مؤمنان يزيد بن معاويه و دسته وى را يارى كرد و دروغگو پسر دروغگو حسين بن على و شيعه وى را بكشت». گويد: ابن زياد اين سخن را به سر نبرده بود كه عبد اللّه‏ بن عفيف ازدى غامدى والبى از جاى جست. وى از شيعيان على ـ كرّم اللّه‏ وجهه ـ بود. در جنگ جمل همراه على بود و چشم چپش از دست رفت. در جنگ صفّين، ضربتى به سرش خورد و چشم ديگرش از دست برفت، پيوسته در مسجد اعظم بود و تا هنگام شب، آن جا نماز مى‏كرد و آن گاه مى‏رفت.

گويد: وقتى ابن عفيف، گفتار ابن زياد را شنيد گفت: «اى پسر مرجانه! دروغگو پسر دروغگو تويى و پدرت و آن كه تو را ولايتدار كرد و پدرش. اى پسر مرجانه! فرزندان انبيا را مى‏كُشيد و سخن صدّيقان مى‏گوييد؟».

ابن زياد بانگ زد: «او را پيش من آريد». گويد: نگهبانان برجستند و او را گرفتند. ابن عفيف بانگ زد و گفت: «اى مبرور!». كه شعار ازديان بود.

گويد: عبد الرحمان بن مخنف ازدى نشسته بود، گفت: «واى دشمنت! خودت را به هلاك دادى، قومت را نيز به هلاكت دادى». گويد: در آن وقت، هفت‏صد جنگاور از ازديان در كوفه بودند.

گويد: پس، گروهى از جوانان ازد برجستند و او را بگرفتند و پيش كسانش بردند؛ امّا عبيد اللّه‏ كسان فرستاد و او را بياورد و بكشت و بگفت تا در شوره‏زار بياويزند و آن جا آويخته شد.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
288

قال: وناداه عليّ فقال: يا بن زياد، إن كانت بينك وبينهنّ قرابة فابعث معهنّ رجلاً تقيّاً يصحبهنّ بصحبة الإسلام.

قال: فنظر إليها ساعة، ثمّ نظر إلى القوم فقال: عجباً للرحم! واللّه‏، إنّي لأظنّها ودّت لو أنّي قتلته أنّي قتلتها معه، دعوا الغلام، انطلق مع نسائك.

قال حميد بن مسلم: لمّا دخل عبيد اللّه‏ القصر ودخل الناس، نودي: الصلاة جامعة، فاجتمع الناس في المسجد الأعظم، فصعد المنبر ابن زياد فقال: الحمد للّه‏ الذي أظهر الحقّ وأهله، ونصر أمير المؤمنين يزيد بن معاوية وحزبه، وقتل الكذّاب ابن الكذّاب، الحسين بن عليّ وشيعته، فلم يفرغ ابن زياد من مقالته حتّى وثب إليه عبداللّه‏ بن عفيف الأزدي ثمّ الغامدي، ثمّ أحد بني والبة ـ وكان من شيعه عليّ كرّم اللّه‏ وجهه، وكانت عينه اليسرى ذهبت يوم الجمل مع عليّ، فلمّا كان يوم صفّين ضرب على رأسه ضربه، واُخرى على حاجبه، فذهبت عينه الاُخرى، فكان لا يكاد يفارق المسجد الأعظم يصلّي فيه إلى الليل، ثمّ ينصرف ـ قال: فلمّا سمع مقالة ابن زياد، قال:

۵ / ۴۵۹

يا بن مرجانة، إنّ الكذّاب ابن الكذّاب أنت وأبوك والذي ولاّك وأبوه، يا بن مرجانة، أ تقتلون أبناء النبيّين، وتكلّمون بكلام الصدّيقين؟! فقال ابن زياد: عليَّ به، قال: فوثبت عليه الجلاوزة فأخذوه، قال: فنادى بشعار الأزد: يا مبرور ـ قال: وعبد الرحمن بن مخنف الأزدي جالس ـ فقال:

ويح غيرك! أهلكت نفسك، وأهلكت قومك، قال: وحاضر الكوفة يومئذ من الأزد سبعمئة مقاتل، قال: فوثب إليه فتية من الأزد فانتزعوه فأتوا به أهله، فأرسل إليه مَن أتاه به، فقتله وأمر بصلبه في السبخة، فصلب هنالك.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 39092
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به