287
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

گويد: ابن زياد خشم آورد و به هيجان آمد. عمرو بن حريث بدو گفت: «خدا امير را قرين صلاح بدارد! زن است، مگر مى‏شود زن را به سخنى كه مى‏گويد، مؤاخذه كرد؟ زن را به سخن مؤاخذه نمى‏كنند و به خطا، ملامت نمى‏كنند». ابن زياد گفت: «خدا دل مرا از سرانجام طغيانگرت و ياغيان سركش خاندانت خنك كرد!».

گويد: زينب بگريست و گفت: «قسم به دينم، سالخورده‏ام را كُشتى و كسانم را نابود كردى. شاخه‏ام را بريدى و ريشه‏ام را برآوردى. اگر اين دلت را خنك مى‏كند، خنك‏دل باش!».

عبيد اللّه‏ گفت: «دليرى يعنى اين. قسم به دينم پدرت سخندان و دلير بود».

گفت: «زن را با دليرى چه كار؟ مرا فراغت دليرى نيست؛ اين غم خاطر است كه مى‏گويم».

مجالد بن سعيد گويد: وقتى عبيد اللّه‏ بن زياد در على بن حسين نگريست، گفت: «... ببريد و گردنش را بزنيد». على بن حسين بدو گفت: «اگر ميان تو و اين زنان، قرابتى هست، يكى را با آنها بفرست كه محافظشان باشد». ابن زياد بدو گفت: «خودت». و او را همراهشان فرستاد.

در روايت ديگر از حميد بن مسلم هست كه گويد: پيش ابن زياد ايستاده بودم كه على بن حسين را از پيش وى گذرانيدند و بدو گفت: «نامت چيست؟». گفت: «على بن حسين». گفت: «مگر خدا على بن حسين را نكشت». گويد: و او خاموش ماند.

ابن زياد گفت: «چرا سخن نمى‏كنى؟». گفت: «برادرى داشتم كه او را نيز على مى‏گفتند و كسان او را كشتند». گفت: «خدا او را كشت». گويد: على خاموش ماند و ابن زياد بدو گفت: «چرا سخن نمى‏كنى؟».

گفت«: «خدا جان كسان را هنگام مردنشان مى‏گيرد». «هيچ كس جز به اذن خدا نخواهد مرد%«$. گفت: «تو از آن جمله‏اى. واى تو!...». گفت: «او را بكش».

على بن حسين گفت: «پس اين زنان را به چه كسى مى‏سپارى؟». و زينب عمّه‏اش در او آويخت و گفت:


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
286

قال: فغضب ابن زياد واستشاط، قال: فقال له عمرو بن حريث: أصلح اللّه‏ الأمير! إنّما هي امرأة، وهل تؤاخذ المرأة بشيء من منطقها! إنّها لا تؤاخذ بقول، ولا تلام على خطل.

فقال لها ابن زياد: قد أشفى اللّه‏ نفسي من طاغيتك، والعصاة المردة من أهل بيتك!

قال: فبكت ثمّ قالت: لعمري، لقد قتلت كهلي، وأبرت أهلي، وقطعت فرعي، واجتثثت أصلي، فإن يشفك هذا فقد اشتفيت.

فقال لها عبيد اللّه‏: هذه شجاعة، قد لعمري كان أبوك شاعراً شجاعاً.

قالت: ما للمرأة والشجاعة! إنّ لي عن الشجاعة لشغلاً، ولكن نفثي ما أقول.

قال أبو مخنف، عن المجالد بن سعيد: إن عبيد اللّه‏ بن زياد لمّا نظر إلى عليّ بن الحسين قال... انطلقوا به فاضربوا عنقه، فقال له عليّ: إن كان بينك وبين هؤاء النسوة قرابة فابعث معهنّ رجلاً يحافظ عليهنّ، فقال له ابن زياد: تعال أنت، فبعثه معهنّ.

قال أبو مخنف: وأمّا سليمان بن أبي راشد، فحدّثني عن حميد بن مسلم، ۵ / ۴۵۸

قال: إنّي لقائم عند ابن زياد حين عرض عليه عليّ بن الحسين فقال له: ما اسمك؟ قال: أنا عليّ بن الحسين، قال: أو لم يقتل اللّه‏ عليّ بن الحسين؟ فسكت، فقال له ابن زياد: ما لك لا تتكلّم؟ قال: قد كان لي أخ يقال له أيضاً عليّ، فقتله الناس، قال: إنّ اللّه‏ قد قتله، قال: فسكت عليّ، فقال له: ما لك لا تتكلّم؟!

قال: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا»،۱ «وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ»۲.

قال: أنت واللّه‏ منهم، ويحك!... فقال: اقتله.

فقال عليّ بن الحسين: من توكل بهؤاء النسوة؟ وتعلّقت به زينب عمّته فقالت: يا بن زياد، حسبك منّا! أما رَويتَ من دمائنا؟! وهل أبقيتَ منّا أحداً؟! قال: فاعتنقته فقالت: أسالك باللّه‏ إن كنت مؤمناً إن قتلتَه لمّا قَتَلتَني معه!

1.. الزمر: ۴۲ .

2.. آل عمران: ۱۴۵ .

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 39201
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به