285
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

ابن زياد گفت: «خدا ديدگانت را بگرياند! به خدا اگر نبود كه پيرى و خزف شده‏اى و عقلت برفته، گردنت را مى‏زدم». گويد: آن گاه زيد برخاست و برون شد. من نيز برون شدم و شنيدم كه مردم مى‏گفتند: «به خدا زيد بن ارقم سخنى گفت كه اگر ابن زياد آن را شنيده بود، وى را مى‏كشت». گفتم: چه گفت؟ گفتند: «بر ما گذشت و مى‏گفت: برده‏اى، برده‏اى را به شاهى رسانيد و آنها را از آنِ خويش كرد. اى گروه عربان! پس از اين شما بردگانيد. پسر فاطمه را كشتيد و پسر مرجانه را امارت داديد كه نياكانتان را بكُشد و بدانتان را برده كند. به ذلّت رضايت داديد. ملعون باد آن كه به ذلّت رضايت دهد!».

گويد: وقتى سر حسين را با كودكان و خواهران و زنان وى پيش عبيد اللّه‏ بن زياد آوردند، زينب، بدترين جامه خويش را به تن كرده بود و ناشناس شده بود كه كنيزانش به دور وى بودند و چون در آمد بنشست.

گويد: عبيد اللّه‏ بن زياد گفت: «اين زن نشسته كيست؟». امّا او سخن نكرد و عبيد اللّه‏ سخن خويش را سه بار گفت و هر بار زينب خاموش ماند. عاقبت يكى از كنيزانش گفت: «اين، زينب، دختر فاطمه است». گويد: عبيد اللّه‏ بدو گفت: «حمد خدايى را كه رسواتان كرد و به كشتن داد و قصه شما را تكذيب كرد».

زينب گفت: «حمد خداى را كه به خلاف گفته تو، ما را به محمّد، حرمت بخشيد و به كمال پاكى رسانيد. فاسق است كه رسوا مى‏شود و بدكار است كه تكذيبش مى‏كنند». گفت: «كار خدا را با خاندانت چگونه ديدى؟»

گفت: «كشته شدنشان به قلم رفته بود و به آرامگاه خويش رفتند. خدا تو را با آنها فراهم مى‏كند تا در پيشگاه وى حجّت گوييد و از او داورى خواهيد».


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
284

فلمّا رآه زيد بن أرقم: لا ينجم عن نكته بالقضيب، قال له: اعل بهذا القضيب عن هاتين الثنيتين، فو الذي لا إله غيره، لقد رأيت شفتي رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله على هاتين الشفتين يقبّلهما، ثمّ انفضخ الشيخ يبكي.

فقال له ابن زياد: أبكى اللّه‏ عينيك! فو اللّه‏، لولا أنّك شيخ قد خرفت وذهب عقلك لضربت عنقك.

قال: فنهض فخرج، فلمّا خرج سمعت الناس يقولون: واللّه‏، لقد قال زيد بن أرقم قولاً لو سمعه ابن زياد لقتله، قال: فقلت: ما قال؟ قالوا: مرّ بنا وهو يقول: ملّك عبدٌ عبداً، فاتّخذهم تلداً، أنتم يا معشر العرب العبيد بعد اليوم، قتلتم ابنَ فاطمة، وأمّرتم ابن مرجانة، فهو يقتل خياركم، ويستعبد شراركم، فرضيتم بالذلّ، فبعداً لمن رضي بالذل!

۵ / ۴۵۷

قال: فلمّا دخل برأس حسين وصبيانه وأخواته ونسائه على عبيد اللّه‏ بن زياد لبست زينب ابنة فاطمة أرذل ثيابها، وتنكّرت، وحفّت بها إماؤها، فلمّا دخلت جلست، فقال عبيد اللّه‏ بن زياد: مَن هذه الجالسة؟ فلم تكلّمه، فقال ذلك ثلاثاً، كلّ ذلك لا تكلّمه، فقال بعض إمائها: هذه زينب ابنة فاطمة.

قال: فقال لها عبيد اللّه‏: الحمد للّه‏ الذي فضحكم وقتلكم وأكذب اُحدوثتكم!

فقالت: الحمد للّه‏ الذي أكرمنا بمحمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وطهّرنا تطهيراً، لا كما تقول أنت، إنّما يفتضح الفاسق، ويكذب الفاجر، قال: فكيف رأيت صنع اللّه‏ بأهل بيتك؟

قالت: كتب عليهم القتل، فبرزوا إلى مضاجعهم، وسيجمع اللّه‏ بينك وبينهم، فتحاجّون إليه، وتخاصمون عنده.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 39181
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به