279
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

گويد: على بن حسين گفت: «پاداش خير يابى! خداى، به گفتار تو شرّى را از من دور كرد». گويد: كسان به سنان بن انس گفتند: حسين، پسر على و پسر فاطمه دختر پيمبر خدا را كشته‏اى؛ مهم‏ترين مرد عرب را كشته‏اى كه سوى اينان آمده بود و مى‏خواست از ملكشان بركنارشان كند. پيش اميران خويش رو و پاداش خويش را از آنها بخواه كه اگر به عوض كشتن حسين، بيت المال‏هاى خويش را به تو دهند، كم است.

گويد: وى بر اسب خويش بيامد كه مردى دلير و شاعر بود و عقلش خللى داشت، بيامد و بر در خيمه عمر بن سعد بِايستاد و به بانگ بلند، شعرى خواند به اين مضمون:

ركابم را از طلا و نقره سنگين كن

كه من شاه پرده‏دار را كشته‏ام.

كسى را كشته‏ام كه پدر و مادرش از همه بهترند

و چون كسان نسب خويش گويند، نسب وى از همه، والاتر است.

عمر بن سعد گفت: «شهادت مى‏دهم كه ديوانه‏اى و هرگز سالم نبوده‏اى. او را پيش من آريد». چون بياوردندش، با چوب او را بزد و گفت: «اى ديوانه! چرا چنين سخنى مى‏كنى؟ به خدا اگر ابن زياد بشنود، گردنت را مى‏زند». گويد: عمر بن سعد، عقبة بن سمعان را گرفت كه غلام رباب، دختر امرؤ القيس كلبى، مادر سكينه دختر حسين بود. بدو گفت: «كيستى؟». گفت: «بنده‏اى مملوك». گويد: پس او را رها كرد و هيچ كس از آنها جز وى جان به در نبرد، مگر مرقع بن ثمامه اسدى كه تيرهايش را ريخته بود و زانو زده بود و مى‏جنگيد. سپس كسانى از قومش پيش وى آمدند و گفتند: «امان دارى، با ما بيا». و با آنها برفت و چون عمر بن سعد آنها را پيش ابن زياد آورد و خبر وى را بگفت، او را به زاره تبعيد كرد.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
278

قال: فقلت: سبحان اللّه‏! أنقتل الصبيان؟! إنّما هذا صبيّ، قال: فما زال ذلك دأبي أدفع عنه كلّ من جاء حتّى جاء عمر بن سعد، فقال: ألا لا يدخلنّ بيت هؤاء النسوة أحد، ولا يعرضنّ لهذا الغلام المريض، ومَن أخذ من متاعهم شيئاً فليردّه عليهم. قال: فو اللّه‏، ما ردّ أحدٌ شيئاً.

قال: فقال عليّ بن الحسين: جزيت من رجل خيراً! فو اللّه‏، لقد دفع اللّه‏ عنّي بمقالتك شرّاً.

قال: فقال الناس لسنان بن أنس: قتلتَ حسينَ بن عليّ وابن فاطمة ابنة رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، قتلتَ أعظمَ العرب خطراً، جاء إلى هؤاء يريد أن يزيلهم عن ملكهم، فأتِ اُمراءك فاطلب ثوابك منهم، لو أعطوك‏بيوت أموالهم في قتل الحسين كان قليلاً، فأقبل على فرسه، وكان شجاعاً شاعراً، وكانت به لوثة، فأقبل حتّى وقف على باب فسطاطِ عمر بن سعد، ثمّ نادى بأعلى صوته:

أَوقِر رِكابي فضّةً وذَهَبا

أَنا قَتَلتُ الملكَ المُحَجَّبا

قَتَلتُ خَيرُ الناسِ اُمّاً وأبا

و خَيرَهُم إذ يَنسِبونَ نَسَبا

فقال عمر بن سعد: أشهد أنّك لمجنون ما صححت قطّ! ادخلوه عليَّ، فلمّا اُدخل حذفه بالقضيب، ثمّ قال: يا مجنون، أَ تَتكلّم بهذا الكلام؟! أما واللّه‏، لو سمعك ابن زياد لضرب عنقك.

قال: وأخذ عمر بن سعد عقبة بن سمعان ـ وكان مولى للرباب بنت امرئ القيس الكلبية، وهي اُمّ سكينة بنت الحسين ـ فقال له: ما أنت؟ قال: أنا عبد مملوك، فخلّى سبيله، فلم ينج منهم أحد غيره، إلاّ أنّ المرقع بن ثمامة الأسدي كان قد نثر نبله وجثا على ركبتيه، فقاتل، فجاءه نفر من قومه، فقالوا له: أنت آمن، اخرج إلينا، فخرج إليهم، فلمّا قدم بهم عمر بن سعد على ابن زياد وأخبره خبره سيّره إلى الزارة.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 39212
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به