265
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

گويد: در باره پسر پرسش كردم. گفتند: «وى قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب بود». گويد: حسين، مدّتى دراز از روز ببود و هر كه سوى او مى‏رفت، باز مى‏گشت و نمى‏خواست كشتن وى و گناه بزرگ آن را به گردن گيرد.

گويد: عاقبت يكى از مردم كنده به نام مالك، پسر نسير از مردم بنى بداء بيامد و با شمشير به سر وى زد كه كلاهى دراز داشت. شمشير، كلاه را بدريد و سر را زخمدار كرد و كلاه از خون، پر شد.

حسين گفت: «به سبب اين، نخورى و ننوشى و خدا با ستمگرانت محشور كند». گويد: آن گاه كلاهى خواست و به سر نهاد و عمامه نهاد، خسته و در خود فرو رفته شده بود.

گويد: مرد كندى بيامد و كلاه دريده را ـ كه از خز بود ـ برگرفت، و بعد وقتى آن را پيش زن خويش اُمّ عبد اللّه‏ بُرد كه دختر حر و خواهر حسين بن حر بدى بود، مى‏خواست كلاه را از خون بشويد، امّا زنش گفت: «غارتىِ پسر دختر پيمبر را به خانه من آورده‏اى! آن را از پيش من ببر». گويد: ياران مرد ازدى گويند كه وى پيوسته فقير بود و دستخوش شر، تا وقتى كه جان داد.

گويد: و چون حسين بنشست، كودك وى را كه پنداشته‏اند عبد اللّه‏ بن حسين بود، آوردند كه در بغل گرفت.

عقبة بن بشير اسدى گويد: ابو جعفر محمّد بن على بن حسين به من گفت: «اى بنى اسد! خونى از ما پيش شما هست». گويد: گفتم: «اى ابو جعفر! خدايت رحمت كناد! گناه من در اين ميانه چيست؟ و چگونه بود؟». گفت: «كودك حسين را پيش وى آوردند كه در بغل گرفت و يكى از شما ـ اى بنى اسد ـ تيرى بزد و گلوى او را دريد. حسين خون او را بگرفت و چون كف [دست] وى پُر شد، آن را به زمين ريخت و گفت: «پروردگارا! اگر فيروزىِ آسمان را از ما بازگرفته‏اى، چنان كن كه به سبب خير باشد و انتقام ما را از اين ستمگران بگير». گويد: عبد اللّه‏ بن عقبه غنوى، تيرى به ابو بكر پسر حسين زد و او را بكشت.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
264

قال: ومكث الحسين طويلاً من النهار كلّما انتهى إليه رجل من الناس انصرف عنه، وكره أن يتولّى قتله وعظيم إثمه عليه.

قال: وإنّ رجلاً من كنده يقال له: مالك بن النسير من بني بداء، أتاه فَضَرَبه على رأسه بالسيف، وعليه بُرنس له، فقطع البرنس، وأصاب السيف رأسه، فأدمى رأسه، فامتلأ البرنس دماً.

فقال له الحسين: لا أكلت بها ولا شربت، وحشرك اللّه‏ مع الظالمين! قال: فألقى ذلك البرنس، ثمّ دعا بقلنسوه فلبسها، واعتمّ، وقد أعيا وبلد، وجاء الكندي حتّى أخذ البرنس ـو كان من خزّ ـ فلمّا قدم به بعد ذلك على امرأته اُمّ عبداللّه‏ ابنة الحرّ اُخت حسين بن الحرّ البدي، أقبل يغسل البرنس من الدم، فقالت له امرأته: أَسَلَبَ ابنِ بنت رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تدخل بيتي؟! أخرجه عنّي، فذكر أصحابه أنّه لم يزل فقيراً بشرّ حتّى مات، قال: و لمّا قعد الحسين اُتي بصبّي له فأجلسه في حجره، زعموا أنّه عبداللّه‏ بن الحسين.

قال أبو مخنف: قال عقبة بن بشير الأسدي: قال لي أبو جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين: إنّ لنا فيكم يا بني أسد دماً، قال: قلت: فما ذنبي أنا في ذلك رحمك اللّه‏ يا أبا جعفر! وما ذلك؟ قال: اُتي الحسين بصبيّ له، فهو في حجره، إذ رماه أحدكم يا بني أسد بسهم فذبحه، فتلقّى الحسين دمه، فلمّا ملأ كفّيه صبّه في الأرض، ثمّ قال: ربّ إن تَكُن حَبَستَ عنّا النصر من السماء فاجعل ذلك لما هو خير، وانتقم لنا من هؤاء الظالمين.

قال: ورمى عبداللّه‏ بن عقبة الغنوي أبا بكر بن الحسين بن عليّ بسهم فقتله، فلذلك يقول الشاعر، وهو ابن أبي عقب:

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 39048
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به