263
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

گويد: پس از آن از هر سوى، آنها را در ميان گرفتند: عبد اللّه‏ بن قحطبه طايى نيهانى، به عون بن عبد اللّه‏ طالبى حمله بُرد و او را بكشت. عامر بن نهشل تيمى نيز به محمّد بن عبد اللّه‏ طالبى حمله بُرد و او را بكشت.

گويد: و نيز عثمان بن خالد بن اسير جهنى و بشر بن سوط همدانى قابضى، به عبد الرحمان بن عقيل بن ابى طالب حمله بردند و او را كشتند. عبد اللّه‏ بن عزره خثعمى نيز تيرى به جعفر بن عقيل بن ابى طالب انداخت و او را بكشت.

حميد بن مسلم گويد: پسرى سوى ما آمد كه گويى چهره‏اش پاره ماه بود. شمشيرى به دست داشت و پيراهن و تنبان داشت و نعلينى به پا كه بند يكى از آن دو پاره بود. هر چه را فراموش كنم، اين را فراموش نمى‏كنم كه بند چپ بود.

گويد: عمر بن سعد بن نفيل ازدى به من گفت: «به خدا به او حمله مى‏برم». گفتمش: «سبحان اللّه‏! از اين كار چه مى‏خواهى؟ كشته شدن همين كسان كه مى‏بينى در ميانشان گرفته‏اند تو را بس». گفت: «به خدا به او حمله مى‏برم» و حمله بُرد و پس نيامد تا سر او را با شمشير بزد كه پسر به رو در افتاد و گفت: «عمو جانم». گويد: حسين چون عقاب برجست و همانند شيرى خشمگين حمله آورد و عمر را با شمشير بزد كه دست خود را حايل شمشير كرد و از زير، موفّق به قطع شد و بانگ زد و عقب رفت.

گويد: تنى چند از سواران مردم كوفه حمله آوردند كه عمر را از دست حسين رهايى دهند. اسبان رو به عمر آوردند و سُم‏هاى آنها به حركت آمد و اسبان و سواران جولان كردند و او را لگدمال كردند تا جان داد. وقتى غبار برفت، حسين را ديدم كه بر سر پسر ايستاده بود و پسر با دو پاى خويش زمين را مى‏خراشيد و حسين مى‏گفت: «ملعون باد قومى كه تو را كشتند! به روز رستاخيز، جدّ تو از جمله دشمنان آنها خواهد بود». آن گاه گفت: «به خدا براى عمويت گران است كه او را بخوانى، امّا جوابت ندهد يا جوابت دهد، امّا صدايى سودت ندهد! به خدا دشمنش بسيار است و ياورش اندك!».

گويد: آن گاه وى را برداشت. دو پاى پسر را ديدم كه روى زمين مى‏كشيد و حسين سينه به سينه وى نهاده بود. گويد: با خودم گفتم: «او را چه مى‏كند؟». وى را ببُرد، و با پسرش على اكبر و ديگر كشتگان خاندانش ـ كه اطراف وى بودند ـ به يكجا نهاد.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
262

قال أبو مخنف: حدّثني سليمان بن أبي راشد، عن حميد بن مسلم، قال: خرج إلينا غلام كأنّ وجهه شقّة قمر، في يده السيف، عليه قميص وإزار ونعلان قد انقطع شسعُ أحدهما ما أنسى أنها اليسرى، فقال لي عمرو بن سعد بن نفيل الأزدي: واللّه‏، لأشدّنّ عليه، فقلت له: سبحان اللّه‏! وما تريد إلى ذلك؟! يكفيك قتل هؤاء الذين تراهم قد احتولوهم، قال: فقال: واللّه‏، لأشدّنّ عليه، فشدّ عليه فما ولّى حتّى ضرب رأسه بالسيف، فوقع الغلام لوجهه، فقال: يا عمّاه! قال: فجلَّى الحسين كما يجلّي الصقر، ثمّ شدّ شدّة ليث غضب، فضرب عمراً بالسيف، فاتّقاه بالساعد، فأطنّها من لدن المرفق، فصاح، ثمّ تنحّى عنه، وحملت خيل لأهل الكوفة ليستنقذوا عمراً من حسين، فاستقبلت عمراً بصدورها، فحرّكت حوافرها وجالت الخيل بفرسانها عليه، فوطئته حتّى مات.

و انجلت الغبرة، فإذا أنا بالحسين قائم على رأس الغلام، والغلام يفحص برجليه، وحسين يقول: بعداً لقوم قتلوك، ومَن خصمهم يوم القيامة فيك جدّك! ثمّ قال: عزّ ـ واللّه‏ ـ على عمّك أن تدعوه فلا يجيبك، أو يجيبك‏ثمّ لا ينفعك! صوت واللّه‏ كثر واتره، وقلّ ناصره! ثمّ احتمله فكأني أنظر إلى رجلي الغلام يخطّان في ۵ / ۴۴۸

الأرض، وقد وضع حسين صدره على صدره، قال: فقلت في نفسي: ما يصنع به؟! فجاء به حتّى ألقاه مع ابنه عليّ بن الحسين وقتلى قد قتلت حوله من أهل بيته، فسألت عن الغلام، فقيل: هو القاسم بن الحسن بن عليّ بن أبي طالب.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 39033
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به