247
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

از شما پرهيزكارتريم، با دستاويز قوى‏تر.

وى جنگى سخت كرد. آن گاه يكى از بنى تميم بدو حمله بُرد كه با شمشير به سرش زد و خونش بريخت. نام وى بديل بن صريم بود از بنى عقفان. آن گاه يكى ديگر از مردم بنى تميم بدو حمله آورد و با نيزه بزد كه بيفتاد. خواست برخيزد، حصين بن تميم با شمشير بر وى زد كه بيفتاد. مرد تميمى پياده شد و سرش را ببريد.

گويد: حصين بدو گفت: «من در كار كشتن وى همدست تو بودم». آن ديگرى گفت: «به خدا كسى جز من او را نكشت». حصين گفت: «سر را به من بده كه به گردن اسبم بياويزم كه مردم ببينند و بدانند كه در كشتن وى همدست بوده‏ام. سپس آن را بگير و پيش عبيد اللّه‏ بن زياد ببر كه مرا به آنچه بابت كشتن وى به تو مى‏دهند، حاجت نيست».

گويد: امّا مرد تميمى نپذيرفت؛ ولى قومشان به همين گونه صلحشان دادند كه سر حبيب بن مظاهر را به حصين داد كه آن را به گردن اسب خويش آويخت و در اردوگاه بگردانيد. سپس بدو باز داد و چون به كوفه رسيد، آن ديگرى سر حبيب را بگرفت و به سينه اسب خويش آويخت و سوى ابن زياد رفت كه در قصر بود.

گويد: قاسم پسر حبيب كه در آن وقت، نزديك بلوغ بود، وى را بديد و با سوار برفت و از او جدا نشد. وقتى به درون قصر مى‏شد، با وى به درون مى‏شد و چون برون مى‏شد، با وى برون مى‏شد كه تميمى از او بدگمان شد و گفت: «پسركم! چه كار دارى كه مرا دنبال مى‏كنى؟». گفت: «چيزى نيست». گفت: «چرا پسركم! به من بگو». گفت: «اين سر كه همراه توست، سر پدر من است. آن را به من مى‏دهى كه به خاك كنم؟». گفت: «پسركم! امير رضا نمى‏دهد كه آن را به خاك كنند. من مى‏خواهم امير به سبب كشتن وى مرا پاداش نيك دهد». پسر بدو گفت: «امّا خدايت بر اين كار، پاداش بسيار بد مى‏دهد. به خدا او را كه بهتر از تو بود كشته‏اى!» و بگريست.

گويد: پسر بماند و وقتى بالغ شد، هدفى جز دنبال كردن قاتل پدر نداشت مگر فرصتى به دست آورد و او را به انتقام پدر بكشد.

گويد: به روزگار مصعب‏بن زبير كه در باجميرا به جنگ بود، پسر، وارد اردوگاه مصعب شد و قاتل پدر را ديد كه در خيمه خويش بود و همچنان به دنبال وى و انتظار فرصت برفت و بيامد و نيم‏روزى كه به خواب بود، بر او در آمد و با شمشير چندانش بزد كه جان داد.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
246

ونَحنُ أعلى حُجّةً وأظهرُ

حقّاً وأتقى منكم وأَعذَرُ

وقاتل قتالاً شديداً، فحمل عليه رجل من بني تميم فضربه بالسيف على رأسه ۵ / ۴۴۰

فقتله ـ وكان يقال له: بديل بن صريم من بني عقفان ـ وحمل عليه آخر من بني تميم، فطعنه فوقع، فذهب ليقوم، فضربه الحصين بن تميم على رأسه بالسيف، فوقع، ونزل إليه التميمي فاحتزّ رأسه، فقال له الحصين: إنّي لشريكك في قتله، فقال الآخر: واللّه‏، ما قتله غيري، فقال الحصين: أعطنيه اُعلّقه في عنق فرسي كيما يرى الناس ويعلموا أنّي شركت في قتله، ثمّ خذه أنت بعد فامض به إلى عبيد اللّه‏ بن زياد، فلا حاجة لي فيما تعطاه على قتلك إيّاه، قال: فأبى عليه، فأصلح قومه فيما بينهما على هذا، فدفع إليه رأس حبيب بن مظاهر، فجال به في العسكر قد علّقه في عنق فرسه، ثمّ دفعه بعد ذلك إليه.

فلمّا رجعوا إلى الكوفة أخذ الآخر رأس حبيب فعلّقه في لبان فرسه، ثمّ أقبل به إلى ابن زياد في القصر، فبصر به ابنه القاسم بن حبيب، وهو يومئذ قد راهق، فأقبل مع الفارس لا يفارقه، كلّما دخل القصر دخل معه، وإذا خرج خرج معه، فارتاب به، فقال: ما لك يا بني تتبعني؟

قال: لا شيء، قال: بلى، يا بني أخبرني، قال له: إنّ هذا الراس الذي معك رأس أبي، أفتعطينيه حتّى أدفنه؟

قال: يا بنيّ، لا يرضى الأمير أن يدفن، وأنا اُريد أن يثيبني الأمير على قتله ثواباً حسناً، قال له الغلام: لكنّ اللّه‏ لا يثيبك على ذلك إلاّ أسوأ الثواب، أما واللّه‏ لقد قتلت خيراً منك، وبكى. فمكث الغلام حتّى إذا أدرك لم يكن له همّة إلاّ اتّباع أثر قاتل أبيه ليجد منه غرّة فيقتله بأبيه، فلمّا كان زمان مصعب بن الزبير وغزا مصعب باجميرا دخل عسكر مصعب، فإذا قاتل أبيه في فسطاطه، فأقبل يختلف في طلبه والتماس غرّته، فدخل عليه وهو قائل نصف النهار فضربه بسيفه حتّى برد.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 45961
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به