گويد: شمر بن ذى الجوشن با پهلوى چپ، به پهلوى چپ حمله بُرد كه در مقابل وى استوار ماندند و او و يارانش را نيزه زدند. به حسين و يارانش از هر سوى حمله شد. كلبى نيز كشته شد. وى از پس دو كس اوّل، دو كس ديگر را نيز كشته بود و سخت جنگيده بود. هانى بن ثبيت حضرمى و بكير بن حىّ تميمى بدو حمله بردند و خونش را بريختند و اين، كشته دوم از ياران حسين بود.
گويد: ياران حسين سخت بجنگيدند. سوارانشان حمله آغاز كردند. همگى سى و دو سوار بودند و از هر طرف كه به سپاه كوفه حمله مىبردند، آن را عقب مىزدند.
و چون عزرة بن قيس ـ كه سالار سواران اهل كوفه بود ـ ديد كه سواران وى از هر سوى، عقب مىروند، عبد الرحمان بن حصن را پيش عمر بن سعد فرستاد و گفت: «مگر نمىبينى سواران من در اوّل روز از اين گروه اندك چه مىكشند؟! پيادگان و تيراندازان را به مقابله آنها فِرِست».
گويد: عُمَر، به شبث بن ربعى گفت: «به مقابله آنها نمىروى؟». شبث گفت: «سبحان اللّه! مىخواهى پير مضر و همه مردم شهر را با تيراندازان بفرستى؟ كسى را جز من نيافتى كه براى اين كار بفرستى؟». گويد: پيوسته مىديدند كه شبث، پيكار حسين را خوش ندارد.
گويد: ابو زهير عبسى مىگفت: «در ايّام امارت مصعب شنيدم كه شبث مىگفت: خدا هرگز به مردم اين شهر، نيكى نمىدهد و به راه رشادشان نمىبَرَد. حيرت نمىكنيد كه ما همراه على بن ابى طالب و پس از او همراه پسرش مدّت پنج سال با خاندان ابو سفيان جنگيديم، آن گاه سوى پسرش تاختيم كه بهترين مردم روى زمين بود و همراه خاندان معاويه و پسر سميّه روسپى با وى جنگيديم؟ ضلالتى بود و چه ضلالتى!».