آرى. هر حامى حريم خويش، چنين كوبنده است.
بى زره و كلاهخود، در برابر زخم و ضربِ نيزه و شمشير
شكيب ورزيدند و به نبرد تن به تن، روى آوردند ؛ امّا سودى نداشت.
اگر عبيد اللّه را ديدى، به او بگو كه
من، مطيع و گوش به فرمان خليفهام.
بُرَير را كُشتم و سپس، نعمت نجات دادن را بر ابو مُنقِذ
بار نمودم، هنگامى كه جنگاوران را به يارى طلبيد».
عبد الرحمان بن جندب گويد: در ايّام امارت مصعب شنيدم كه كعب بن جابر مىگفت: «پروردگارا! ما تكليف خويش را انجام دادهايم، ما را به صف خيانتكاران مبر!». گويد: پدرم گفت: «راست مىگويى. تكليف خويش را به سر بردى؛ امّا براى خويشتن بد اندوختى». گفت: «ابدا براى خود بد نيندوختم! نيكى اندوختم». و ادّعا كردهاند كه رضى بن مُنقِذ عبدى، بعدها در پاسخِ اين اشعار كعب، چنين سروده است:
«اگر پروردگارم مىخواست، من در جنگ [با] آنان، شركت نمىكردم
و پسر جابر، بر من منّت [نجات دادنم را] نمىگذاشت.
[شركت در] آن روز، چنان ننگآور است كه
فرزندانم نيز مانند همنشينانم، بر من عيب مىگيرند.
اى كاش پيش از شهادت حسين، مُرده بودم
و به زير خاك رفته بودم !».
گويد: عمرو بن قرظه انصارى بيامد و پيش روى حسين بجنگيد و اين گونه رجز خواند:
«بى گمان، جنگاوران انصار، مىدانند
كه من از حريم خود، حمايت مىكنم.
به سانِ جوانى كه نمىگُريزد، شمشير مىزنم
و خون و خانهام را در راه حسين، مىدهم».
ثابت بن هبيره گويد: وقتى عمرو بن قرظة بن كعب كشته شد، برادرش على كه همراه عمر بن سعد بود بانگ زد: «اى حسين! اى دروغگو پسر دروغگو! برادرم را گمراه كردى و فريب دادى تا به كشتنش دادى». حسين گفت: «خدا برادرت را گمراه نكرد؛ بلكه برادرت را هدايت كرد و تو را گمراه كرد». گفت: «خدايم بكشد اگر تو را نكشم يا پيش روى تو كشته شوم».