231
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

گويد: شمشير ابن حضير در سر وى به جا مانده بود، گويى مى‏بينمش كه شمشير را تكان مى‏داد و از سر او بيرون مى‏كشيد.

گويد: رضى بن منقذ عبدى به برير حمله برد و در گردن وى آويخت و مدّتى كشاكش كردند، عاقبت برير بر سينه وى نشست و رضى گفت: «اهل جنگ و دفاع كجا شدند؟». گويد: كعب بن جابر بن عمرو ازدى خواست سوى او حمله برد، بدو گفتم: «اين، برير بن حضير قارى است كه در مسجد به ما قرآن مى‏آموخت».

گويد: پس با نيزه، حمله بُرد و آنها را در پشت برير جا داد و چون سوزش نيزه را دريافت، بر او جست و چهره‏اش را گاز گرفت و يك طرف بينى‏اش را كند. كعب بن جابر ضربت زد تا او را بينداخت و سر نيزه را به پشت او فرو برده بود. آن گاه پيش رفت و چندانش با شمشير بزد كه جان داد.

عفيف گويد: گويى مرد عبدى از پاى در آمده را مى‏بينم كه از جاى برخاست و خاك از قباى خويش مى‏تكانيد و مى‏گفت: «اى برادر ازدى ! خدمتى به من كردى كه هرگز آن را فراموش نمى‏كنم».

راوى گويد: «گفتم: اين را ديدى؟». گفت: «آرى. چشمم ديد و گوشم شنيد». گويد: وقتى كعب بن جابر بازگشت، زنش با خواهرش نوار، دختر جابر بدو گفت: «به دشمنان پسر فاطمه كمك كردى و سَرور قاريان را كشتى! كارى فجيع كردى. به خدا هرگز يك كلمه با تو سخن نمى‏گويم!».

كعب بن جابر گفت:

اى زن نكوهيده ! از احوال من بپرس، تا به تو بگويند

در آن روز، با حسين [چه كردم]، در حالى كه نيزه‏ها آماده كارزار بودند.

آيا ناپسندترين مطلوبِ تو را نياوردم

در حالى كه در آن روز ترسناك، آنچه كردم، بر من مُشتَبَه نبود (كارم درست بود).

با من نيزه‏اى بود كه سرش خيانت ننمود

و شمشير سپيدى كه با دو لبه تيز و بُرّان

آن را برهنه كرده، ميان گروهى بر كشيدم

كه دينشان، دين من نبود ؛ چرا كه من به دين اُموَيان، خشنودم.

و از نوجوانى تا كنون، چشمانم مانند آنها را

چه در روزگارِ ايشان، و چه پيش از آن، نديده بود، با كوبنده‏ترين ضربه‏هاى شمشير، به گاهِ نبرد.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
230

قال: فذهب كعب بن جابر بن عمرو الأزدي ليحمل عليه، فقلت: إنّ هذا برير بن حضير القارئ الذي كان يقرئنا القرآن في المسجد، فحمل عليه بالرمح حتّى وضعه في ظهره، فلمّا وجد مسّ الرمح برك عليه فعضّ بوجهه، وقطع طرف أنفه، فطعنه كعب بن جابر حتّى ألقاه عنه، وقد غيّب السنان في ظهره، ثمّ أقبل عليه يضربه بسيفه حتّى قتله، قال عفيف: كأنّي أنظر إلى العبدي الصريع قام ينفض التراب عن قبائه، ويقول: أنعمت عليّ يا أخا الأزد نعمة لن أنساها أبداً.

قال: فقلت: أنت رأيت هذا؟ قال: نعم، رأى عيني وسمع اُذني.

۵ / ۴۳۳

فلمّا رجع كعب بن جابر قالت له امرأته أو اُخته النوار بنت جابر: أعنت على ابن فاطمة، وقتلت سيّد القرّاء، لقد أتيت عظيماً من الأمر، واللّه‏، لا اُكلّمك من رأسي كلمة أبداً.

و قال كعب بن جابر:

سَلي تُخبَري عنّي وأنتِ ذميمةٌ

غداةَ حسينٍ والرماحُ شوارعُ

أ لم آتِ أقصى ما كرهتِ ولَم يُخِل

عليَّ غداةَ الروع ما أنا صانعُ

معي يَزَنيُّ لم تَخُنه كعوبُهُ

و أبيضُ مخشوبُ الغِرارين قاطعُُُ

فَجَرَّدتُه في عُصبة ليس دينُهم

بديني وإنّي بابن حربٍ لقانعُ

و لم تَرَ عيني مِثلَهُم في زمانِهِم

و لا قَبلَهم في الناسِ إذ أنا يافعُ

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 46234
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به