217
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

گويد: به او ناسزا گفتند. عبيد اللّه‏ را ثنا و دعا كردند و گفتند: «به خدا نمى‏رويم تا يار تو را با هر كه همراه اوست، بكُشيم يا او و يارانش را به مسالمت سوى امير عبيد اللّه‏ فرستيم». گويد: به آنها گفت: «اى بندگان خدا! فرزندان فاطمه ـ رضوان اللّه‏ عليها ـ از پسر سميه، بيشتر شايسته دوستى و يارى اند. اگر يارى‏شان نمى‏كنيد، خدا را به ياد آريد و آنها را مكُشيد. اين مرد را با پسر عمويش يزيد بن معاويه واگذاريد كه به دينم قسم، يزيد، بى‏كشتن حسين نيز از اطاعت شما خشنود مى‏شود».

گويد: شمر بن ذى الجوشن، تيرى به او انداخت و گفت: «خاموش باش كه خدا صدايت را خاموش كند كه از پُرگويى‏ات خسته‏مان كردى!». زهير گفت: «اى پسر كسى كه به پاشنه‏هايش ادرار مى‏كرد ! روى سخنم با تو نيست كه تو حيوانى بيش نيستى. به خدا گمان ندارم دو آيه از كتاب خدا را بدانى! خبردار از زبونىِ رستاخيز و عذاب اَلَم‏انگيز». شمر گفت: «خدا هم‏اكنون تو و يارت را مى‏كُشد». گفت: «مرا از مرگ مى‏ترسانى! به خدا مرگ با وى را از جاويد بودن با شما خوش‏تر دارم!».

گويد: آن گاه رو به مردم كرد و با صداى بلند گفت: «بندگان خدا! اين جِلف نتراشيده و امثال وى در كار دينتان فريبتان ندهند. به خدا كسانى كه خون باقى مانده محمّد و خاندان وى را بريزند و ياران و مدافعانشان را بكُشند، از شفاعت محمّد بى‏نصيب مى‏مانند». گويد: يكى به او بانگ زد و گفت: «ابو عبد اللّه‏ مى‏گويد بيا. به دينم قسم، اگر مؤمن آل فرعون، قوم خويش را اندرز گفت و كار دعوت را به كمال بُرد، تو نيز اين قوم را اندرز گفتى و به كمال بردى، اگر اندرز و بلاغ سودمند افتد».

عدى بن حرمله گويد: وقتى عمر بن سعد حمله برد، حرّ بن يزيد بدو گفت: «خدايت قرين صلاح بدارد! با اين مرد جنگ مى‏كنى؟». گفت: «به خدا، بله! جنگى كه دست كم سرها بريزد و دست‏ها بيفتد». گفت: «به يكى از سه چيز كه به شما گفت، رضايت نمى‏دهيد؟». عمر بن سعد گفت: «به خدا اگر كار با من بود، رضايت مى‏دادم؛ امّا امير تو اين را نپذيرفت». گويد: حر بيامد و با كسان بايستاد. يكى از مردم قومش به نام قره پسر قيس نيز با وى بود. حر بدو گفت: «امروز اسبت را آب داده‏اى؟». گفت: «نه». گفت: «نمى‏خواهى آبش دهى؟». قره گويد: به خدا پنداشتم كه مى‏خواهد دور شود و حاضر جنگ نباشد و نمى‏خواهد به هنگام اين كار، او را ببينم و از او خبر دهم. گفتمش: «آبش نداده‏ام و مى‏روم و آبش مى‏دهم». گويد: از جايى كه وى بود، دور شدم. به خدا اگر مرا از مقصود خويش آگاه كرده بود، با وى پيش حسين رفته بودم!


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
216

قال: فسبّوه، وأثنوا على عبيد اللّه‏ بن زياد، ودعوا له، وقالوا: واللّه‏، لا نبرح حتّى نقتل صاحبك ومن معه، أو نبعث به وبأصحابه إلى الأمير عبيد اللّه‏ سلماً.

فقال لهم: عباد اللّه‏، إنّ ولد فاطمة (رضوان اللّه‏ عليها) أحقّ بالودّ والنصر من ابن سميّة، فإن لم تنصروهم فاُعيذكم باللّه‏ أن تقتلوهم، فخلّوا بين الرجل وبين ابن عمّه يزيد بن معاوية، فلعمري، إنّ يزيد ليرضى من طاعتكم بدون قتل الحسين.

قال: فرماه شمر بن ذي الجوشن بسهم وقال: اسكت أسكت اللّه‏ نأمتك، أبرمتنا بكثرة كلامك!

فقال له زهير: يا بن البوّال على عقبيه، ما إيّاك اُخاطب، إنّما أنت بهيمة، واللّه‏، ما أظنّك تحكم من كتاب اللّه‏ آيتين، فابشر بالخزي يوم القيامة والعذاب الأليم. فقال له شمر: إنّ اللّه‏ قاتلك وصاحبك عن ساعة.

۵ / ۴۲۷

قال: أ فبالموت تخوّفني؟! فو اللّه‏، للموت معه أحبّ إليّ من الخلد معكم، قال: ثمّ أقبل على الناس رافعاً صوته، فقال: عباد اللّه‏، لا يغرّنّكم من دينكم هذا الجلف الجافي وأشباهه، فو اللّه‏، لا تنال شفاعة محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قوماً هراقوا دماء ذرّيّته وأهل بيته، وقتلوا مَن نصرهم وذبّ عن حريمهم.

قال: فناداه رجل فقال له: إنّ أبا عبداللّه‏ يقول لك: أقبل، فلعمري، لئن كان مؤمن آل فرعون نصح لقومه وأبلغ في الدعاء، لقد نصحت لهؤاء وأبلغت لو نفع النصح والإبلاغ!

قال أبو مخنف: عن أبي جناب الكلبي، عن عديّ بن حرملة، قال: ثمّ إنّ الحرّ بن يزيد لمّا زحف عمر بن سعد، قال له: أصلحك اللّه‏! مقاتل أنت هذا الرجل؟ قال: إي واللّه‏ قتالاً أيسره أن تسقط الرؤوس وتطيح الأيدي، قال: أفما لكم في واحدة من الخصال التي عرض عليكم رضاً؟ قال عمر بن سعد: أما واللّه‏، لو كان الأمر إليَّ لفعلت، ولكن أميرك قد أبى ذلك.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 52351
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به